فرهنگ فارسی

<hr> مترادف مجسطی : هیئت و نجوم | هیئت و نجوم

مترادف مجسطی : هیئت و نجوم | هیئت و نجوم

مجسطی

مجسطی دان

مجسطی گشای

<hr> مترادف مجسم : تجسم یافته، جسمیت یافته، مصور <hr> برابر پارسی : بازنمودن، نمودار، نمایان، دراندیشه آوردن

مترادف مجسم : تجسم یافته، جسمیت یافته، مصور برابر پارسی : بازنمودن، نمودار، نمایان، دراندیشه آوردن

مجسم

<hr> مترادف مجسم شدن : به تصویر آمدن درذهن ، حاضر شدن درنظروخیال ، مصور شدن

مترادف مجسم شدن : به تصویر آمدن درذهن ، حاضر شدن درنظروخیال ، مصور شدن

مجسم شدن

مجسم شده

<hr> مترادف مجسم کردن : درنظر آوردن، تجسم بخشیدن، درذهن مصور کردن

مترادف مجسم کردن : درنظر آوردن، تجسم بخشیدن، درذهن مصور کردن

مجسم کردن

<hr> مترادف مجسمه : پیکره، تندیس، پیکر، نماد، الگو، اسوه، نمونه <hr> برابر پارسی : تندیس، پیکره

مترادف مجسمه : پیکره، تندیس، پیکر، نماد، الگو، اسوه، نمونه برابر پارسی : تندیس، پیکره

مجسمه

مجسمه ازادی

مجسمه تراش

مجسمه ریختن

مجسمه ریز

مجسمه ساختن

<hr> مترادف مجسمه ساز : پیکرتراش، پیکره ساز، تندیسگر، مجسمه تراش

مترادف مجسمه ساز : پیکرتراش، پیکره ساز، تندیسگر، مجسمه تراش

مجسمه ساز

<hr> مترادف مجسمه سازی : پیکرتراشی، پیکره سازی، تندیسگری، مجسمه تراشی

مترادف مجسمه سازی : پیکرتراشی، پیکره سازی، تندیسگری، مجسمه تراشی

مجسمه سازی

مجسه

مجصص

مجع

مجعار

<hr> مترادف مجعد : انبوه، پرچین وشکن، پیچیده، پرپیچ وتاب، جعودت، فردار، مرغول، وزوز <hr> برابر پارسی : مرغول، موی پیچیده، چین چین، پیچ پیچ، پرشکن، فرفری

مترادف مجعد : انبوه، پرچین وشکن، پیچیده، پرپیچ وتاب، جعودت، فردار، مرغول، وزوز برابر پارسی : مرغول، موی پیچیده، چین چین، پیچ پیچ، پرشکن، فرفری

مجعد

مجعر

مجعل

<hr> مترادف مجعول : جعلی، دروغین، ساختگی، غیرواقعی <hr> متضاد مجعول : واقعی <hr> برابر پارسی : ساختگی

مترادف مجعول : جعلی، دروغین، ساختگی، غیرواقعی متضاد مجعول : واقعی برابر پارسی : ساختگی

مجعول

مجعولات

مجعوله

مجفف

مجففه

مجل

<hr> مترادف مجلا : جلوه گاه، تجلی گاه، تجلی گه، محل ظهور، مظهر

مترادف مجلا : جلوه گاه، تجلی گاه، تجلی گه، محل ظهور، مظهر

مجلا

مجلای

<hr> مترادف مجلد : جلدشده، جلددار، جلد

مترادف مجلد : جلدشده، جلددار، جلد

مجلد

مجلدات

مجلده

مجلدی گرگانی

مجلز

<hr> مترادف مجلس : انجمن، پارلمان، جرگه، جلسه، حله، کنگره، لجنه، مجمع، محفل، معشر، نشست، مجلس گاه، نشستگاه، جای نشستن، مجمع درس، مجمع وعظ، محضر، حضرت، پیشگاه، پرده نمایشگر رویدادی مهم <hr> برابر پارسی : انجمن، انجمن گاه، نشست، نشست گاه، همایش

مترادف مجلس : انجمن، پارلمان، جرگه، جلسه، حله، کنگره، لجنه، مجمع، محفل، معشر، نشست، مجلس گاه، نشستگاه، جای نشستن، مجمع درس، مجمع وعظ، محضر، حضرت، پیشگاه، پرده نمایشگر رویدادی مهم برابر پارسی : انجمن، انجمن گاه، نشست، نشست گاه، همایش

مجلس

مجلس 1

مجلس 2

<hr> مترادف مجلس ارا : ( مجلس آرا ) مجلس افروز، بزم آرا، محفل آرا، مجلس فروز، شمع جمع، رونق بخش

مترادف مجلس ارا : ( مجلس آرا ) مجلس افروز، بزم آرا، محفل آرا، مجلس فروز، شمع جمع، رونق بخش

واژه های حرف "م" - فرهنگ فارسی