<hr> مترادف محن : رنج ها، سختی ها، محنت ها، مشقات، مشقت ها، آزمایش ها، بلایا

مترادف محن : رنج ها، سختی ها، محنت ها، مشقات، مشقت ها، آزمایش ها، بلایا

محن

محنا

<hr> مترادف محنت : آزمون، آزمایش، امتحان، بلا، تعب، رنج، سختی، عنا، مرارت، مشقت، اندوه، غصه، غم، کرب، آزار، عذاب، گزند، محنه <hr> برابر پارسی : رنج، سختی، گرفتاری، درد

مترادف محنت : آزمون، آزمایش، امتحان، بلا، تعب، رنج، سختی، عنا، مرارت، مشقت، اندوه، غصه، غم، کرب، آزار، عذاب، گزند، محنه برابر پارسی : رنج، سختی، گرفتاری، درد

محنت

<hr> مترادف محنت اباد : ( محنت آباد ) محنت سرا، محنتستان، محنت کده

مترادف محنت اباد : ( محنت آباد ) محنت سرا، محنتستان، محنت کده

محنت اباد

محنت الوده

محنت اور

محنت اگین

<hr> مترادف محنت بار : پربلا، پررنج، پرمرارت، پرمشقت، رنجبار، مرارت آمیز، مشقت آمیز، مشقت بار

مترادف محنت بار : پربلا، پررنج، پرمرارت، پرمشقت، رنجبار، مرارت آمیز، مشقت آمیز، مشقت بار

محنت بار

محنت بر

محنت بردن

محنت خور

محنت خورده

محنت دیده

محنت دیدگی

محنت رقم

محنت زای

محنت زده

محنت زدگی

محنت سرا

محنت نصیب

محنت ورزیدن

محنت پرست

محنت کده

<hr> مترادف محنت کش : رنجدیده، رنجکش، غم پرور، محنت بر، محنت پرور، محنت خور، محنت دیده، محنت زده، محنت روزی، محنتی

مترادف محنت کش : رنجدیده، رنجکش، غم پرور، محنت بر، محنت پرور، محنت خور، محنت دیده، محنت زده، محنت روزی، محنتی

محنت کش

محنت کشی

محنت کشیدن

محنت کشیده

<hr> مترادف محنتستان : غمکده، محنت آباد، محنت سرا، محنتکده

مترادف محنتستان : غمکده، محنت آباد، محنت سرا، محنتکده

محنتستان

محنتم

محنتی

محنث

محنط

محنه

محنه دان

محنون

محنی

<hr> مترادف محو : زایل، معدوم، منهدم، نابود، نیست، ازبین بردن، زدودن، ستردن، امحا، پاک، زدوده، محذوف، مدهوش، نسخ، اضمحلال، زوال، نابودی، ناپیدا، ناپدید، پنهان، نهان، غرق، غرقه، مجذوب <hr> متضاد محو : صحو، پیدا <hr> برابر پارسی : زدوده، سترده، نابود، ناپدید

مترادف محو : زایل، معدوم، منهدم، نابود، نیست، ازبین بردن، زدودن، ستردن، امحا، پاک، زدوده، محذوف، مدهوش، نسخ، اضمحلال، زوال، نابودی، ناپیدا، ناپدید، پنهان، نهان، غرق، غرقه، مجذوب متضاد محو : صحو، پیدا برابر پارسی : زدوده، سترده، نابود، ناپدید

محو

محو ساختن

<hr> مترادف محو شدن : از بین رفتن، زدوده شدن، زایل شدن، معدوم شدن، منهدم شدن، زوال یافتن، مدهوش شدن، مجذوب شدن، غرقه گشتن، غرق شدن

مترادف محو شدن : از بین رفتن، زدوده شدن، زایل شدن، معدوم شدن، منهدم شدن، زوال یافتن، مدهوش شدن، مجذوب شدن، غرقه گشتن، غرق شدن

محو شدن

محو و مات

<hr> مترادف محو کردن : از بین بردن، زدودن، زایل کردن، معدوم کردن <hr> برابر پارسی : ستردن

مترادف محو کردن : از بین بردن، زدودن، زایل کردن، معدوم کردن برابر پارسی : ستردن

محو کردن

محو کرده

محو کن

محو کننده

محو گشتن

<hr> مترادف محور : آسه، قطب، مدار، مرکز، اساس، پایه، پی، مبنا، راه، جاده، شافت، قطر، خط مفروض <hr> برابر پارسی : آسه

مترادف محور : آسه، قطب، مدار، مرکز، اساس، پایه، پی، مبنا، راه، جاده، شافت، قطر، خط مفروض برابر پارسی : آسه

واژه های حرف "م" - فرهنگ فارسی