مختاریت

مختاریه

<hr> مترادف مختال : خودبزرگ بین، خودبزرگ نگر، خودبین، خودپسند، خودخواه، متکبر

مترادف مختال : خودبزرگ بین، خودبزرگ نگر، خودبین، خودپسند، خودخواه، متکبر

مختال

مختبر

مختبی

مختر

مخترص

<hr> مترادف مخترع : پدیدآورنده، سازنده، مبتدع، مبتکر، مبدع، نوآور <hr> متضاد مخترع : مکتشف <hr> برابر پارسی : نوآور، آفریننده، پدیدآور

مترادف مخترع : پدیدآورنده، سازنده، مبتدع، مبتکر، مبدع، نوآور متضاد مخترع : مکتشف برابر پارسی : نوآور، آفریننده، پدیدآور

مخترع

مخترعات

مخترعه

مختزع

<hr> مترادف مختص : خاص، مخصوص، ویژه، اختصاص یافته <hr> برابر پارسی : ویژه

مترادف مختص : خاص، مخصوص، ویژه، اختصاص یافته برابر پارسی : ویژه

مختص

مختص الملک

مختصات بُندادی

مختصات بیضوی

مختصات بیضی واری

مختصات تعمیم یافته

مختصات خورشیدمرکز

مختصات فام نابی

مختصات قائم هم آنتروپی

مختصات مرکزجِرمی

مختصات یکامتعامد

<hr> مترادف مختصر : انموذج، زبده، گزیده، خلاصه، مجمل، ملخص، موجز، نامشروح ، فشرده، کوتاه، حقیر، کوچک، ناچیز، کم اهمیت، سردستی، کم، اندک <hr> متضاد مختصر : مفصل، مطول، زیاد، بسیار <hr> برابر پارسی : کوتاه، کم، فشرده، ناچیز

مترادف مختصر : انموذج، زبده، گزیده، خلاصه، مجمل، ملخص، موجز، نامشروح ، فشرده، کوتاه، حقیر، کوچک، ناچیز، کم اهمیت، سردستی، کم، اندک متضاد مختصر : مفصل، مطول، زیاد، بسیار برابر پارسی : کوتاه، کم، فشرده، ناچیز

مختصر

<hr> مترادف مختصر کردن : کوتاه کردن، خلاصه کردن، تلخیص کردن <hr> متضاد مختصر کردن : مطول کردن، اطناب دادن، طول و تفصیل دادن

مترادف مختصر کردن : کوتاه کردن، خلاصه کردن، تلخیص کردن متضاد مختصر کردن : مطول کردن، اطناب دادن، طول و تفصیل دادن

مختصر کردن

<hr> برابر پارسی : به کوتاهی، گزیده | ( مختصراً ) به کوتاهی

برابر پارسی : به کوتاهی، گزیده | ( مختصراً ) به کوتاهی

مختصرا

مختصران

مختطف

<hr> مترادف مختفی : پنهان، پوشیده، مخفی، مدفون، مستور، مکتوم، نهان، نهفته <hr> متضاد مختفی : آشکار، پیدا، ظاهر

مترادف مختفی : پنهان، پوشیده، مخفی، مدفون، مستور، مکتوم، نهان، نهفته متضاد مختفی : آشکار، پیدا، ظاهر

مختفی

<hr> مترادف مختل : آشفته، به هم ریخته، نابه سامان، بی نظم، پریشان، درهم، مغشوش، نامرتب، آهمند، محتاج، نیازمند، خلل یافته، دارای اختلال <hr> متضاد مختل : بسامان <hr> برابر پارسی : درهم برهم، درهم ریخته، شوریده، آشفته

مترادف مختل : آشفته، به هم ریخته، نابه سامان، بی نظم، پریشان، درهم، مغشوش، نامرتب، آهمند، محتاج، نیازمند، خلل یافته، دارای اختلال متضاد مختل : بسامان برابر پارسی : درهم برهم، درهم ریخته، شوریده، آشفته

مختل

<hr> مترادف مختل شدن : اختلال یافتن، تباه شدن، آشفته شدن، پریشان شدن، ازنظم و ترتیب افتادن، ازروال عادی خارج شدن

مترادف مختل شدن : اختلال یافتن، تباه شدن، آشفته شدن، پریشان شدن، ازنظم و ترتیب افتادن، ازروال عادی خارج شدن

مختل شدن

مختلج

<hr> مترادف مختلس : اختلاس کننده، دزد، سوء استفاده چی <hr> برابر پارسی : دزد، رباینده، کش رونده

مترادف مختلس : اختلاس کننده، دزد، سوء استفاده چی برابر پارسی : دزد، رباینده، کش رونده

مختلس

<hr> مترادف مختلط : آمیخته، درهم، قاطی، مخلوط، مرکب <hr> برابر پارسی : آمیخته، درهم

مترادف مختلط : آمیخته، درهم، قاطی، مخلوط، مرکب برابر پارسی : آمیخته، درهم

مختلط

<hr> مترادف مختلف : جوراجور، گوناگون، گونه گون، متعدد، متفاوت، متنوع <hr> متضاد مختلف : مشابه، همگون <hr> برابر پارسی : گوناگون، جورواجور، درهم، ناهمسان، ناهمگون

مترادف مختلف : جوراجور، گوناگون، گونه گون، متعدد، متفاوت، متنوع متضاد مختلف : مشابه، همگون برابر پارسی : گوناگون، جورواجور، درهم، ناهمسان، ناهمگون

مختلف

مختلف الاخلاق

مختلف الافعال

مختلف الشکل

مختلف اللون

مختلف شدن

مختلفه

مختلفین

مختلق

مختلم

مختنق

مخته

<hr> مترادف مختوم : به پایان رسیده، مختومه، پایان یافته، ختم شده، سربه مهر، مقفل، مهرشده <hr> برابر پارسی : انجام، پایان یافته، سپری

مترادف مختوم : به پایان رسیده، مختومه، پایان یافته، ختم شده، سربه مهر، مقفل، مهرشده برابر پارسی : انجام، پایان یافته، سپری

مختوم

مختوم نیشابوری

<hr> مترادف مختومه : ختم شده، به پایان رسیده، انجام شده، به فرجام رسیده <hr> متضاد مختومه : آغازشده

مترادف مختومه : ختم شده، به پایان رسیده، انجام شده، به فرجام رسیده متضاد مختومه : آغازشده

واژه های حرف "م" - فرهنگ فارسی