نجیح السعی

نجید

نجیر

نجیره

نجیز

نجیس

نجیف

نجیل

نح

نحائر

نحات

نحار

نحاریر

نحاز

نحاس

نحاس اصفر

نحاس صینی

نحاس قبرسی

نحاس محروق

نحاف

نحافت

نحب

نحبه

نحت

<hr> مترادف نحر : شترکشی، قربانی، گلو

مترادف نحر : شترکشی، قربانی، گلو

نحر

نحر کردن

نحریر

نحز

<hr> مترادف نحس : بد، بدیمن، شوم، مشووم، منحوس، ناخجسته، نافرخنده، نامبارک، نامیمون <hr> متضاد نحس : میمون، نیک اختر <hr> برابر پارسی : بدشگون، بداختر، بدفرجام، گجسته

مترادف نحس : بد، بدیمن، شوم، مشووم، منحوس، ناخجسته، نافرخنده، نامبارک، نامیمون متضاد نحس : میمون، نیک اختر برابر پارسی : بدشگون، بداختر، بدفرجام، گجسته

نحس

نحس اصغر

نحس اکبر

نحس بر

نحسان

<hr> مترادف نحسی : بدیمنی، شئامت، ناخجستگی، نحوست، نکبت <hr> متضاد نحسی : میمنت

مترادف نحسی : بدیمنی، شئامت، ناخجستگی، نحوست، نکبت متضاد نحسی : میمنت

نحسی

نحسی کردن

نحسین

<hr> برابر پارسی : گجسته

نحص

نحض

نحط

نحف

نحل

نحل خانه

نحلان

<hr> مترادف نحله : آیین، دین، کیش، مذهب، مسلک، مشرب

مترادف نحله : آیین، دین، کیش، مذهب، مسلک، مشرب

نحله

نحم

نحمیا

نحن

<hr> مترادف نحو : دستور، گرامر، اسلوب، جور، روال، روش، سیاق، شق، شیوه، طریق، طور، گونه، نمط، نهج <hr> برابر پارسی : روال، روش، شیوه، گونه

مترادف نحو : دستور، گرامر، اسلوب، جور، روال، روش، سیاق، شق، شیوه، طریق، طور، گونه، نمط، نهج برابر پارسی : روال، روش، شیوه، گونه

نحو

فرهنگ فارسی

واژه های حرف "ن" - فرهنگ فارسی