نخاع

نخاع برونی

نخاع گشادگی

نخاعه

نخاعی

نخاعی ـ مغزپسینی

نخاعی ـ مغزپیشاپسینی

نخال

<hr> مترادف نخاله : بقایا، پس مانده، بدخلق، بی ادب، خشن، بدجنس، حقه باز، ناتو، ناقلا <hr> برابر پارسی : دورریز، پسماند، بدردنخور

مترادف نخاله : بقایا، پس مانده، بدخلق، بی ادب، خشن، بدجنس، حقه باز، ناتو، ناقلا برابر پارسی : دورریز، پسماند، بدردنخور

نخاله

نخاله کوب

نخاله کوبی

نخاله گوی

نخاله گویی

نخالۀ ساختمانی

نخامه

نخامی

نخب

<hr> مترادف نخبه : برگزیده، گزیده، لب، منتخب <hr> برابر پارسی : برگزیده، سرآمد، برتر

مترادف نخبه : برگزیده، گزیده، لب، منتخب برابر پارسی : برگزیده، سرآمد، برتر

نخبه

نخبه گرا

نخبه گرایی

<hr> مترادف نخبگان : اعیان، برگزیدگان، خبرگان، زبدگان <hr> برابر پارسی : سرآمدها، برگزیدگان، برترین

مترادف نخبگان : اعیان، برگزیدگان، خبرگان، زبدگان برابر پارسی : سرآمدها، برگزیدگان، برترین

نخبگان

نخت

نخته

نخج

نخجل

نخجوان

نخجوان تپه

نخجوانی

<hr> مترادف نخجیر : شکار، صید، بزکوهی

مترادف نخجیر : شکار، صید، بزکوهی

نخجیر

نخجیر انگیز

نخجیر انگیزی

نخجیر جو

نخجیر جوی

نخجیر جویی

نخجیر دار

نخجیر زنی

نخجیر ساز

نخجیر والی

نخجیر پرداز

نخجیر پردازی

نخجیر گیر

نخجیر گیری

نخجیربانی

<hr> مترادف نخجیرزن : شکارافکن، شکارچی، صیاد، نخجیربان، نخجیرزن، نخجیرساز، نخجیرگر، نخجیرگیر

مترادف نخجیرزن : شکارافکن، شکارچی، صیاد، نخجیربان، نخجیرزن، نخجیرساز، نخجیرگر، نخجیرگیر

واژه های حرف "ن" - فرهنگ فارسی