فرهنگ فارسی

نخجیرگاه

نخجیرگر

نخر

<hr> مترادف نخراشیده : بی ادب، خشن، ناصاف، ناهموار

مترادف نخراشیده : بی ادب، خشن، ناصاف، ناهموار

نخراشیده

نخری

نخز

نخس

<hr> مترادف نخست : درآغاز، درابتدا، دربدوامر، ابتدا، اول، بدو، شروع، مقدمه، یکم ، آخر، پایان <hr> متضاد نخست : بعد، پس ازآن، سپس

مترادف نخست : درآغاز، درابتدا، دربدوامر، ابتدا، اول، بدو، شروع، مقدمه، یکم ، آخر، پایان متضاد نخست : بعد، پس ازآن، سپس

نخست

نخست دشتان

نخست زاد

نخست زاده

نخست زادی

<hr> مترادف نخست وزیر : دستور، رئیس الوزرا، صدراعظم، وزیراعظم <hr> برابر پارسی : سروزیر

مترادف نخست وزیر : دستور، رئیس الوزرا، صدراعظم، وزیراعظم برابر پارسی : سروزیر

نخست وزیر

<hr> مترادف نخست وزیری : رئیس الوزرایی، صدارت، صدراعظمی

مترادف نخست وزیری : رئیس الوزرایی، صدارت، صدراعظمی

نخست وزیری

نخستن

نخستی سانان

<hr> مترادف نخستین : آغازین، اولین، یکم، یکمین <hr> متضاد نخستین : آخرین

مترادف نخستین : آغازین، اولین، یکم، یکمین متضاد نخستین : آخرین

نخستین

نخستین انداز

نخستینیان

نخش

نخشب

نخشبی

نخع

نخعی

نخفته

<hr> مترادف نخل : خرمابن، درخت خرما، فسیل، مغ، نخیل <hr> برابر پارسی : درخت خرما، کویَک، مُوگ، خرمابن، کویک، موگ

مترادف نخل : خرمابن، درخت خرما، فسیل، مغ، نخیل برابر پارسی : درخت خرما، کویَک، مُوگ، خرمابن، کویک، موگ

نخل

نخل ابراهیم

نخل ارا

نخل ارائی

نخل ایزدی

نخل بالا

نخل بستن

نخل بند

نخل تابوت

نخل تقی

نخل جت

نخل جمال

نخل خلفان

<hr> مترادف نخل زار : خرماستان، نخلستان

مترادف نخل زار : خرماستان، نخلستان

واژه های حرف "ن" - فرهنگ فارسی