هر ائین

هر ایند

<hr> مترادف هر اینگی : ( هرآینگی ) ضرورت، لابد

مترادف هر اینگی : ( هرآینگی ) ضرورت، لابد

هر اینگی

هر ایینه

هر دو

هر سه دختر

<hr> برابر پارسی : هرگاه

هر وقت

هر کسی

هر که هر که

هر یکی

هرا

هراب

هرات

هرات مروست

هراتقی

هراتی

هراج

هراجه

هراد

هرار

هراز

هراز پی

<hr> مترادف هراس : بیم، پروا، ترس، جبن، خوف، دهشت، رعب، سهم، واهمه، وحشت، وهم، هول، هیبت <hr> برابر پارسی : ترس

مترادف هراس : بیم، پروا، ترس، جبن، خوف، دهشت، رعب، سهم، واهمه، وحشت، وهم، هول، هیبت برابر پارسی : ترس

هراس

هراس افتادن

<hr> مترادف هراس انگیز : خوف انگیز، خوفناک، دهشتناک، رعب انگیز، مخوف، مدهش، وحشتناک، وهمناک، هول انگیز، هولناک

مترادف هراس انگیز : خوف انگیز، خوفناک، دهشتناک، رعب انگیز، مخوف، مدهش، وحشتناک، وهمناک، هول انگیز، هولناک

هراس انگیز

هراس دادن

هراس داشتن

<hr> مترادف هراسان : بیمناک، ترسان، ترسنده، دستپاچه، سراسیمه، متوحش، مرعوب، مشوش، وحشت زده، هایل، هراسناک

مترادف هراسان : بیمناک، ترسان، ترسنده، دستپاچه، سراسیمه، متوحش، مرعوب، مشوش، وحشت زده، هایل، هراسناک

هراسان

هراسان شدن

هراسانیدن

<hr> مترادف هراسناک : بیمناک، خوفناک، سهمگین، سهمناک، متوحش، مرعوب، مهیل، وحشت زده، وهمناک، هراسان، هولناک

مترادف هراسناک : بیمناک، خوفناک، سهمگین، سهمناک، متوحش، مرعوب، مهیل، وحشت زده، وهمناک، هراسان، هولناک

هراسناک

هراسه

<hr> مترادف هراسیدن : ترسیدن، متوحش شدن، مرعوب شدن، وحشت کردن

مترادف هراسیدن : ترسیدن، متوحش شدن، مرعوب شدن، وحشت کردن

هراسیدن

<hr> مترادف هراسیده : بیمناک، ترسیده، متوحش، مرعوب، وحشت زده

مترادف هراسیده : بیمناک، ترسیده، متوحش، مرعوب، وحشت زده

هراسیده

<hr> مترادف هراش : دلهره، استفراغ، شکوفه، قی

مترادف هراش : دلهره، استفراغ، شکوفه، قی

هراش

هراش قلع

<hr> مترادف هراش هراش : پاره پاره، چاک چاک

مترادف هراش هراش : پاره پاره، چاک چاک

هراش هراش

هراش کردن

هراشیدن

هراقه

هرامسه

هرانک

هراول

هراکلا

هراکلس

هراکلیتوس

هراکلیوس

<hr> مترادف هراینه : ( هرآینه ) بلاشک، حتماً، قطعاً

مترادف هراینه : ( هرآینه ) بلاشک، حتماً، قطعاً

واژه های حرف "ه" - فرهنگ فارسی