چشم خون الود

<hr> مترادف چشم داشتن : توقع داشتن، امید داشتن، امیدوار بودن، آرزو داشتن، منتظربودن

مترادف چشم داشتن : توقع داشتن، امید داشتن، امیدوار بودن، آرزو داشتن، منتظربودن

چشم داشتن

چشم دراندن

چشم درد

چشم درراهی

چشم درع

چشم درنده

<hr> مترادف چشم دریده : بی شرم، بی حیا، وقیح، پررو، بی ادب

مترادف چشم دریده : بی شرم، بی حیا، وقیح، پررو، بی ادب

چشم دریده

چشم دل

چشم دوختن

چشم دیدی

چشم دیواره

چشم رسان

چشم رساننده

چشم رسیدن

چشم رسیده

چشم رسیدگی

چشم روشن

چشم روشن شدن

<hr> مترادف چشم روشنی : هدیه، کادو، پیشکشی برای نوعروس ونوداماد یا مسافرتازه وارد

مترادف چشم روشنی : هدیه، کادو، پیشکشی برای نوعروس ونوداماد یا مسافرتازه وارد

چشم روشنی

چشم زاغ

چشم زخ

<hr> مترادف چشم زخم : تعویذ، نظر بد

مترادف چشم زخم : تعویذ، نظر بد

چشم زخم

چشم زخم دیدن

چشم زخم رسانیدن

چشم زخم زدن

<hr> مترادف چشم زد : لمحه، لحظه، آن، ثانیه

مترادف چشم زد : لمحه، لحظه، آن، ثانیه

چشم زد

<hr> مترادف چشم زدن : چشم زخم زدن، چشم کردن، ترسیدن، واهمه کردن، هراس داشتن، دودل بودن، مردد بودن، تردیدداشتن، یک دل دودل کردن

مترادف چشم زدن : چشم زخم زدن، چشم کردن، ترسیدن، واهمه کردن، هراس داشتن، دودل بودن، مردد بودن، تردیدداشتن، یک دل دودل کردن

چشم زدن

چشم زده

چشم زدگی

چشم زره

چشم زن

چشم زنی کردن

چشم زهره

چشم زهره رفتن

چشم سخت کردن

چشم سر

چشم سرخ کردن

<hr> مترادف چشم سفید : بی حیا، بی آرزم، بی شرم، پررو، گستاخ، لجباز، لجوج، یکدنده، حرف نشنو، خودرای، خودسر

مترادف چشم سفید : بی حیا، بی آرزم، بی شرم، پررو، گستاخ، لجباز، لجوج، یکدنده، حرف نشنو، خودرای، خودسر

واژه های حرف "چ" - فرهنگ فارسی