چرک میزی

چرک و خون

چرک و پرک

چرک و چپول

<hr> مترادف چرک کردن : عفونی شدن، عفونت کردن، کثیف کردن، چرکین کردن ، کیسه کشیدن، چرک زدایی کردن، شوخ برگرفتن از تن واندام <hr> متضاد چرک کردن : تمیز کردن

مترادف چرک کردن : عفونی شدن، عفونت کردن، کثیف کردن، چرکین کردن ، کیسه کشیدن، چرک زدایی کردن، شوخ برگرفتن از تن واندام متضاد چرک کردن : تمیز کردن

چرک کردن

چرک گرفتن

چرک گوش

چرکاب

<hr> مترادف چرکتاب : تیره، تیره رنگ، سیاه لباس، پارچه

مترادف چرکتاب : تیره، تیره رنگ، سیاه لباس، پارچه

چرکتاب

چرکدانه

چرکز

چرکس

چرکس خان

چرکن

<hr> مترادف چرکناک : آلوده، چرک آلود، چرک دار، چرکین، کثیف

مترادف چرکناک : آلوده، چرک آلود، چرک دار، چرکین، کثیف

چرکناک

چرکچی

چرکچی باشی

چرکچی خانه

چرکی

<hr> مترادف چرکین : آلوده، پلشت، پلید، چرک، چرک آلود، ریم آلود، شوخگن، کثیف، ناپاک، نجس <hr> متضاد چرکین : پاکیزه، تمیز

مترادف چرکین : آلوده، پلشت، پلید، چرک، چرک آلود، ریم آلود، شوخگن، کثیف، ناپاک، نجس متضاد چرکین : پاکیزه، تمیز

چرکین

چرکین جامه

چرکین شدن

چرکین کردن

<hr> مترادف چرکینی : پلیدی، دناست، کثافت <hr> متضاد چرکینی : پاکیزگی

مترادف چرکینی : پلیدی، دناست، کثافت متضاد چرکینی : پاکیزگی

چرکینی

چرگت

چرگر

چری

چریان

<hr> مترادف چریدن : چرا کردن، علف چری کردن، علف خوردن، پلکیدن، ول گشتن، پرسه زدن

مترادف چریدن : چرا کردن، علف چری کردن، علف خوردن، پلکیدن، ول گشتن، پرسه زدن

چریدن

چریده

چریش

<hr> مترادف چریک : پارتیزان، رزمنده، میلیشیا، جنگ جوی داوطلب، نیروی نظامی غیررسمی، حشر، لشکر نامنظم

مترادف چریک : پارتیزان، رزمنده، میلیشیا، جنگ جوی داوطلب، نیروی نظامی غیررسمی، حشر، لشکر نامنظم

چریک

<hr> مترادف چریکی : مربوط به چریک، چریک وار، جنگ های نامنظم

مترادف چریکی : مربوط به چریک، چریک وار، جنگ های نامنظم

چریکی

چز

چز و فز

چزان

<hr> مترادف چزاندن : آزار دادن، اذیت کردن، شکنجه کردن، زجر دادن

مترادف چزاندن : آزار دادن، اذیت کردن، شکنجه کردن، زجر دادن

واژه های حرف "چ" - فرهنگ فارسی