<hr> مترادف چله : اربعین، چهلم، ریاضت چهل روزه، چله نشینی، سردترین چهل روززمستان، گرم ترین چهل روز تابستان، تار، زه کمان، وتر، زه، اعتکاف، عزلت، زاویه، زاویه ریاضت، اوج گرما، چهل روز نخست تابستان اوج سر

مترادف چله : اربعین، چهلم، ریاضت چهل روزه، چله نشینی، سردترین چهل روززمستان، گرم ترین چهل روز تابستان، تار، زه کمان، وتر، زه، اعتکاف، عزلت، زاویه، زاویه ریاضت، اوج گرما، چهل روز نخست تابستان اوج سر

چله

چله افشاندن

چله بری

چله بری کردن

چله بستن

چله تابستان

چله خانه

چله دادن

چله دار

چله داری

چله داری کردن

چله داشتن

چله ریسک

چله ناب

چله نشستن

<hr> مترادف چله نشین : گوشه گیر، معتکف، معتزل، منزوی، ریاضت کش، چله دار

مترادف چله نشین : گوشه گیر، معتکف، معتزل، منزوی، ریاضت کش، چله دار

چله نشین

چله ور

چله کردن

چله گاه

<hr> مترادف چله گرفتن : چله نشینی کردن، چله داری کردن، برگزار کردن مراسم چهلمین روز درگذشت

مترادف چله گرفتن : چله نشینی کردن، چله داری کردن، برگزار کردن مراسم چهلمین روز درگذشت

چله گرفتن

چله گیر

<hr> مترادف چلو : برنج پخته

چلو

چلو صافی

چلو پز خانه

چلو پزی

چلو چوب

چلوار

چلوار بافی

چلواری

چلوخورش

چلوصاف کن

چلوند

چلوپز

چلوکباب

چلوکبابی

چلوگ لوث

چلوی

چلپ

چلپ چلپ

<hr> مترادف چلپاسه : باشو، سوسمار کوچک، مارمولک، کلپاسه

مترادف چلپاسه : باشو، سوسمار کوچک، مارمولک، کلپاسه

چلپاسه

چلپک

چلپک پز

<hr> مترادف چلچراغ : جار، چراغ، چراغ آویز، چراغدان، قندیل، لوستر

مترادف چلچراغ : جار، چراغ، چراغ آویز، چراغدان، قندیل، لوستر

چلچراغ

چلچل

<hr> مترادف چلچله : پرستو، غلیواج، خطاف، زغن، لاک پشت، سنگ شت

مترادف چلچله : پرستو، غلیواج، خطاف، زغن، لاک پشت، سنگ شت

واژه های حرف "چ" - فرهنگ فارسی