کنانگی

کنانی

کنانیدن

کنانیر

کنانیش

کناژ

کناک

کنایات

کنایت

کنایس

<hr> مترادف کنایه : استعاره، تلمیح، مجاز، اشاره، ایما، تعریض، رمز، طعن، گوشه <hr> برابر پارسی : گوشه زدن، سخن پهلودار

مترادف کنایه : استعاره، تلمیح، مجاز، اشاره، ایما، تعریض، رمز، طعن، گوشه برابر پارسی : گوشه زدن، سخن پهلودار

کنایه

<hr> مترادف کنایه امیز : ( کنایه آمیز ) اشاره وار، تعریض گونه، رمزآمیز

مترادف کنایه امیز : ( کنایه آمیز ) اشاره وار، تعریض گونه، رمزآمیز

کنایه امیز

کنایه زدن

کنایه گفتن

<hr> مترادف کنایی : استعاری، اشاری، مجازی

مترادف کنایی : استعاری، اشاری، مجازی

کنایی

کنب

کنب دان

کنبار

کنبانی

کنبانیدن

کنبت

کنبث

کنبثه

کنبدانه

کنبره

کنبزه

کنبل

کنبه

کنبوث

کنبور

کنبوره

کنبوریدن

کنبوزه

کنبوش

کنبیدن

کنت

کنت مونت کریستو

کنتال

کنتأو

کنتاک

کنتب

<hr> مترادف کنترات : پیمان، پیمان نامه، قرارداد، مقاطعه <hr> برابر پارسی : پیمان

مترادف کنترات : پیمان، پیمان نامه، قرارداد، مقاطعه برابر پارسی : پیمان

کنترات

کنترات چی

کنترات کردن

کنتراتی

کنتراست

کنترباس

<hr> مترادف کنترل : بازدید، بازرسی، تفتیش، وارسی، نظارت، سانسور، مهار <hr> برابر پارسی : مهار، بازرسی، پايش، وارسی، شمردن، واپایش

مترادف کنترل : بازدید، بازرسی، تفتیش، وارسی، نظارت، سانسور، مهار برابر پارسی : مهار، بازرسی، پايش، وارسی، شمردن، واپایش

کنترل

فرهنگ فارسی

واژه های حرف "ک" - فرهنگ فارسی