صفحه اصلی
فرهنگ فارسی
واژه های حرف "گ" - فرهنگ فارسی
گشاده دندان
گشاده دهان
گشاده رخ
گشاده رو
گشاده رو بودن
گشاده رو شدن
گشاده روان
گشاده روزی
گشاده روی
گشاده رویی
گشاده زبان
گشاده زبانی
گشاده زلف
گشاده زنخ
گشاده سخن
گشاده سر
گشاده سلاح
گشاده شدن
گشاده مشرب
گشاده میان
گشاده نبشتن
گشاده هنگامان
گشاده پیشانی
گشاده چینی
گشاده کار
گشاده کام
گشاده کامی
گشاده کردن
گشاده کف
گشاده گشتن
گشاده گفتن
گشادکنندۀ مردمک
گشادگی
گشادی
گشادی مردمک
گشان
گشای
گشایش
گشایش دادن
گشایش و رهایش
گشایش یافتن
گشاینده
گشب
گشت
گشت 1
گشت 2
گشت آتش پاد
گشت آزاد
بیشتر