جملات نمونه

<hr> معنی : دایرهای، حلقهای، دوران داشتن، چرخ زدن <hr> معانی دیگر : چرخیدن (دور خود یا دور دایره)، گردش داشتن، دور گشتن، مارپیچ رفتن، چر&nbsp; زدن

معنی : دایرهای، حلقهای، دوران داشتن، چرخ زدن معانی دیگر : چرخیدن (دور خود یا دور دایره)، گردش داشتن، دور گشتن، مارپیچ رفتن، چر زدن

gyrate

<hr> معنی : گردش، چرخش <hr> معانی دیگر : گردش (به دور خود یا به دور دایره)، حرکت مارپیچی، فرفره، چرخه، چرخک، گردان، چرخشی

معنی : گردش، چرخش معانی دیگر : گردش (به دور خود یا به دور دایره)، حرکت مارپیچی، فرفره، چرخه، چرخک، گردان، چرخشی

gyration

<hr> معنی : حلقه، گردش دایره، چرخ زدن <hr> معانی دیگر : (شاعرانه - قدیمی) چرخش، حرکت مار پیچ، دور گردی، دایره، گردی، گرداب، چر&nbsp; زدن

معنی : حلقه، گردش دایره، چرخ زدن معانی دیگر : (شاعرانه - قدیمی) چرخش، حرکت مار پیچ، دور گردی، دایره، گردی، گرداب، چر زدن

gyre

<hr> پیشوند:، چرخنده، چرخشی [gyroscope]، مخفف:، جیرو، کباب اسلامبولی (قطعه ی سیلندری شکلی از گوشت گوسفند یا گاو که وسط آن سیخ عمودی قرار داردو نزدیک شعله ی گاز دور می گردد و قطعات نازک گوشت کباب شده را از آن می برند)

پیشوند:، چرخنده، چرخشی [gyroscope]، مخفف:، جیرو، کباب اسلامبولی (قطعه ی سیلندری شکلی از گوشت گوسفند یا گاو که وسط آن سیخ عمودی قرار داردو نزدیک شعله ی گاز دور می گردد و قطعات نازک گوشت کباب شده را از آن می برند)

gyro

<hr> قطب نمای گردش سنج (قطب نمایی که دارای گردش سنجی است که قطب جغرافیایی - نه قطب مغناطیسی - زمین را نشان می دهد)، نوعی قطب نما که همواره شمال حقیقی را نشان میدهد

قطب نمای گردش سنج (قطب نمایی که دارای گردش سنجی است که قطب جغرافیایی - نه قطب مغناطیسی - زمین را نشان می دهد)، نوعی قطب نما که همواره شمال حقیقی را نشان میدهد

gyrocompass

<hr> هر نوع وسیله ی نقلیه ی هوایی که پره آن بر محور عمودی سوار باشد (مثل هلی کوپتر)، ژیروپلان، نوعی هواپیما که حد فاصل میان هلیکوپتر و طیاره های معمولی است

هر نوع وسیله ی نقلیه ی هوایی که پره آن بر محور عمودی سوار باشد (مثل هلی کوپتر)، ژیروپلان، نوعی هواپیما که حد فاصل میان هلیکوپتر و طیاره های معمولی است

gyroplane

<hr> معنی : ژیروسکوپ، گردش نما، گردش بین <hr> معانی دیگر : ژیروسکپ، چرخش سنج، چرخش نما، ترازنما، ترازگر

معنی : ژیروسکوپ، گردش نما، گردش بین معانی دیگر : ژیروسکپ، چرخش سنج، چرخش نما، ترازنما، ترازگر

gyroscope

<hr> التى که جنبش وضعى جسمى رانشان میدهد، چرخ

التى که جنبش وضعى جسمى رانشان میدهد، چرخ

gyrostat

<hr> معنی : چین سینوسی مغز، برامدگی چین خورده مغز <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی - قشرمخ) چین، شکنج مغز (که بین شیارهای سطح مغز قرار دارد)، مغز لبه بهم چسبیده بین شیارهای مغز

معنی : چین سینوسی مغز، برامدگی چین خورده مغز معانی دیگر : (کالبد شناسی - قشرمخ) چین، شکنج مغز (که بین شیارهای سطح مغز قرار دارد)، مغز لبه بهم چسبیده بین شیارهای مغز

واژه های حرف "g" - جملات نمونه