دیکشنری تخصصی

ammonioleucite or leucite or leucite

ammonites or ammonite or ammonite

ammonitico rosso

<hr> معنی : امونیاک، ریشه <hr> معانی دیگر : (شیمی) آمونیم (بنیان یک ظرفیتی nh4)، ریشه +nh4

معنی : امونیاک، ریشه معانی دیگر : (شیمی) آمونیم (بنیان یک ظرفیتی nh4)، ریشه +nh4

ammonium

ammonium alum or tschermigite or tschermigite

ammonium bicarbonate

ammonium carbonate

<hr> (شیمی) کلرور آمونیاک، نشادر (ترکیب سفید و بلورین به فرمول sal ammoniac) (nh4cl هم می گویند)، کلرور امونیاک، نشادر بفرمول nh4cl

(شیمی) کلرور آمونیاک، نشادر (ترکیب سفید و بلورین به فرمول sal ammoniac) (nh4cl هم می گویند)، کلرور امونیاک، نشادر بفرمول nh4cl

ammonium chloride

ammonium dihydrogen phosphate crystal

ammonium dynamite

ammonium enterapment

ammonium fixation

<hr> (شیمی) نیترات آمونیاک (ملح بی رنگ و بلورین به فرمول nh4no3)

(شیمی) نیترات آمونیاک (ملح بی رنگ و بلورین به فرمول nh4no3)

ammonium nitrate

ammonium nitrate with fuel oil

ammonium salt

<hr> (شیمی) سولفات آمونیاک (ملح آمونیم به فرمول nh4)2so4))

(شیمی) سولفات آمونیاک (ملح آمونیم به فرمول nh4)2so4))

ammonium sulfate

ammonium sulphate

ammonoid

ammonolysis

ammoxidation

<hr> معنی : فراموشی، نسیان <hr> معانی دیگر : (پزشکی - ضعف یا نابودی حافظه دراثر صدمه یا شوک) فراموشی، یاد زدودگی، طب ضعف حافظه بعلت ضعف یا بیماری مغزی

معنی : فراموشی، نسیان معانی دیگر : (پزشکی - ضعف یا نابودی حافظه دراثر صدمه یا شوک) فراموشی، یاد زدودگی، طب ضعف حافظه بعلت ضعف یا بیماری مغزی

amnesia

<hr> معنی : عفو عمومی، گذشت، عفو عمومی کردن <hr> معانی دیگر : (در مورد زندانیان و غیره) بخشیدن، عفو کردن، (قدیمی) نادیده انگاشتن، غمض عین

معنی : عفو عمومی، گذشت، عفو عمومی کردن معانی دیگر : (در مورد زندانیان و غیره) بخشیدن، عفو کردن، (قدیمی) نادیده انگاشتن، غمض عین

amnesty

amniote

<hr> معنی : امیب، جانور تک سلولی <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی) آمیب (جاندار تک یاخته ای ریشه پا)، pl جانور تک سلولی

معنی : امیب، جانور تک سلولی معانی دیگر : (زیست شناسی) آمیب (جاندار تک یاخته ای ریشه پا)، pl جانور تک سلولی

amoeba

amoeba dysentery

amoeboid fold

<hr> معنی : در میان، میان، از جمله، در زمره <hr> معانی دیگر : در زمره ی، در وسط، از جمله ی، amongst : میان، درزمره ء

معنی : در میان، میان، از جمله، در زمره معانی دیگر : در زمره ی، در وسط، از جمله ی، amongst : میان، درزمره ء

among

among group variation

amonolysis

amophoteric

amor

amorph

amorphic

amorphors

amorphose

<hr> معنی : بی نظم، بی شکل، غیر متبلور، غیر شفاف، بدون تقسیم بندی، دارای ساختمان غیر مشخص <hr> معانی دیگر : فاقد شکل ثابت یا مشخص، ناریخت، خلاف قاعده، ناوابسته (به گروه یا جنس یا تیره ی بخصوص)، ناگونه، نامرتب، مبهم، نابسامان، بی سازمان، زیست شناسی دارای ساختمان غیر مشخص

معنی : بی نظم، بی شکل، غیر متبلور، غیر شفاف، بدون تقسیم بندی، دارای ساختمان غیر مشخص معانی دیگر : فاقد شکل ثابت یا مشخص، ناریخت، خلاف قاعده، ناوابسته (به گروه یا جنس یا تیره ی بخصوص)، ناگونه، نامرتب، مبهم، نابسامان، بی سازمان، زیست شناسی دارای ساختمان غیر مشخص

amorphous

amorphous film

amorphous graphite

amorphous material

amorphous organic matter

amorphous polymer

amorphous silicon

amorphous silicon cell

amorphous solids

amorphous texture

amorphouse

amorphus

<hr> معنی : استهلاک <hr> معانی دیگر : (سرمایه و ماشین آلات و غیره) استهلاک، پولی که بابت استهلاک منظور می شود، قسط استهلاک، استهلاک سرمایه و غیره

معنی : استهلاک معانی دیگر : (سرمایه و ماشین آلات و غیره) استهلاک، پولی که بابت استهلاک منظور می شود، قسط استهلاک، استهلاک سرمایه و غیره

واژه های حرف "a" - دیکشنری تخصصی