دیکشنری تخصصی

by operation of law

by or product

by parts

by pass filter

by pass freeway

by pass line

by pass valve

by placing checks

<hr> فراورده فرعی، محصول فرعی، مج، نتیجه فرعی فراورده فرعی

فراورده فرعی، محصول فرعی، مج، نتیجه فرعی فراورده فرعی

by product

by products

by successively labeling

by the principle of

by the quantity

<hr> معنی : ضمنا، اتفاقا <hr> معانی دیگر : راستی، تصادفی

معنی : ضمنا، اتفاقا معانی دیگر : راستی، تصادفی

by the way

by utilizing

<hr> به خاطر، به واسطه ی، بنابر، طبق

به خاطر، به واسطه ی، بنابر، طبق

by virtue of

by wash

by which

byabanak formation or byabanak or byabanak

byelorussite

byewash spillway

bykovaite

<hr> ایین نامه و مقررات داخلى بازرگانى : قانون و مقررات فرعى

ایین نامه و مقررات داخلى بازرگانى : قانون و مقررات فرعى

bylaws

byon

<hr> معنی : گذرگاه، گذرگاه فرعی، گذشتن، کنار گذاشتن، از راه فرعی رفتن <hr> معانی دیگر : راه میان بر، راه فرعی، (راهی که به جای عبور از شهر و ترافیک سنگین آن را دور می زند) راه کمربندی، کنارگذر، (مانعی را) دور زدن، از میان بر رفتن، از پس راهه رفتن، از راه کمربندی رفتن، سلسله مراتب را طی نکردن، نادیده انگاشتن، (چراغ خوراک پزی و آبگرمکن و غیره) لوله ی فرعی (که آبگونه یا گاز را مثلا به پیلوت می رساند)، (برق) رجوع شود به: shunt، (جراحی) باز کردن مجرای جدید (برای خون وغیره - به ویژه اگر شاهرگی گرفته باشد - نام کامل آن: bypass operation)، دارای راه فرعی یا کمربندی کردن، سبب انشعاب شدن، تقاطع کردن، شنت کردن، باى پاس کردن، پل زدن راه فرعى ساختن، اتصال کوتاه کردن مجراى فرعى، گذرگاه فرعى مسیر فرعى، دور زدن مانع، گذرگاه فرعى، لوله فرعى علوم مهندسى : اتصال کوتاه عمران : گذرگاه فرعى علوم نظامى : لوله یدکى جا گذاشتن

معنی : گذرگاه، گذرگاه فرعی، گذشتن، کنار گذاشتن، از راه فرعی رفتن معانی دیگر : راه میان بر، راه فرعی، (راهی که به جای عبور از شهر و ترافیک سنگین آن را دور می زند) راه کمربندی، کنارگذر، (مانعی را) دور زدن، از میان بر رفتن، از پس راهه رفتن، از راه کمربندی رفتن، سلسله مراتب را طی نکردن، نادیده انگاشتن، 

bypass

bypass capacitor

bypass channel

bypass flow

bypass tube

bypass tunnel

bypassed mixed highs

byron auguta ada

bysmalith

byssinosis

bystander intervention

bystrite

bystromite or bystroemite or bystroemite

<hr> معنی : هشت بیت <hr> معانی دیگر : (کامپیوتر) بایت، هشت بیت بایت

معنی : هشت بیت معانی دیگر : (کامپیوتر) بایت، هشت بیت بایت

واژه های حرف "b" - دیکشنری تخصصی