دیکشنری تخصصی

coefficient of sliding friction

coefficient of soiling

coefficient of sound

coefficient of storage

coefficient of subgrade reaction

coefficient of thermal conductivity

coefficient of thermal expansion

coefficient of traction

coefficient of transmissibility

coefficient of transmission

coefficient of transmissivity

coefficient of truncation

coefficient of uncertainty

coefficient of uniformity or cu or cu

coefficient of use

coefficient of utility

coefficient of variation

coefficient of variations

coefficient of velocity

coefficient of viscosity

coefficient of volume change

coefficient of volume expansion

coefficient product moment correlation

coefficient ring

coefficients tube

<hr> (دیرین شناسی) سلکانت (ماهی های نابود از راسته ی coelacanthiformes)

(دیرین شناسی) سلکانت (ماهی های نابود از راسته ی coelacanthiformes)

coelacanth

coelenterata

<hr> (جانور شناسی - در کرم های پهن و کاواکان) امعا و احشا، کاواکه، سلانترون

(جانور شناسی - در کرم های پهن و کاواکان) امعا و احشا، کاواکه، سلانترون

coelenteron

coelestine

coelobitic or cryptolithic or cryptolithic

coelolepida

<hr> (جانور شناسی - جانوران چند سلولی - حفره ی اصلی بدن که اندام داخلی در آن قرار دارند) سلوم، کاواکه

(جانور شناسی - جانوران چند سلولی - حفره ی اصلی بدن که اندام داخلی در آن قرار دارند) سلوم، کاواکه

coelom

coelome

coelophysis

coelurosauria

coenenchyme

coenobium

<hr> رجوع شود به: syncytium، سنوسیت (توده ای از پروتوپلاسم که دارای چندین هسته است)،انباشت یاخته

رجوع شود به: syncytium، سنوسیت (توده ای از پروتوپلاسم که دارای چندین هسته است)،انباشت یاخته

coenocyte

coenoesteum

coenosanc

coenosis

coenosteum

<hr> (زیست شناسی) کمک آنزیم، کوآنزیم، کمک زیما

(زیست شناسی) کمک آنزیم، کوآنزیم، کمک زیما

coenzyme

<hr> معنی : معدل، متعادل ومتساوی، متساوی از هر نظر <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: equal، درشان ومقام وغیره

معنی : معدل، متعادل ومتساوی، متساوی از هر نظر معانی دیگر : رجوع شود به: equal، درشان ومقام وغیره

coequal

<hr> معنی : بزور وادار کردن، ناگزیر کردن <hr> معانی دیگر : مجبور کردن، (به زور) وادار کردن، قلدری کردن، (با زور یا تهدید) جلوگیری کردن، بازداشتن، مهار کردن، سرکوب کردن

معنی : بزور وادار کردن، ناگزیر کردن معانی دیگر : مجبور کردن، (به زور) وادار کردن، قلدری کردن، (با زور یا تهدید) جلوگیری کردن، بازداشتن، مهار کردن، سرکوب کردن

coerce

coercimeter

<hr> معنی : اجبار، تهدید و اجبار، اضطرار <hr> معانی دیگر : زورگویی، فشار و تهدید، قلدری، قهر

معنی : اجبار، تهدید و اجبار، اضطرار معانی دیگر : زورگویی، فشار و تهدید، قلدری، قهر

واژه های حرف "c" - دیکشنری تخصصی