دیکشنری تخصصی

integral test

integral test for convergence

integral transform

integral transformation

integral transforms

integral tripack

integral value

integral with respect to x

<hr> بتمامی، تماما، درست، بصورت عدد صحیح

بتمامی، تماما، درست، بصورت عدد صحیح

integrally

integrally closed ring

integrally dependent

<hr> (ریاضی) انتگراند، پردازه ی انتگرال، بندک تابع، تحت انتگرال، جمله ای که باید تابع اولیه ان را گرفت، تابع زیر انتگرال

(ریاضی) انتگراند، پردازه ی انتگرال، بندک تابع، تحت انتگرال، جمله ای که باید تابع اولیه ان را گرفت، تابع زیر انتگرال

integrand

<hr> جز، سازنده، بندک ساز، بخش اساسی، بخش تشکیل دهنده

جز، سازنده، بندک ساز، بخش اساسی، بخش تشکیل دهنده

integrant

integraph

<hr> معنی : درست کردن، یکی کردن، تمام کردن، کامل کردن، تابعه اولیه چیزی را گرفتن <hr> معانی دیگر : (با گردآوری همه ی بخش ها) کامل کردن، هماگن کردن، تکمیل کردن، ترکیب کردن، یکپارچه کردن، تلفیق کردن، همبسته کردن، هامیدن، (برای رفع تبعیض نژادی یا مذهبی و غیره) عمومی کردن، به روی همه باز کردن، همساز کردن، یگانه کردن، هم آمیز کردن، (ریاضی) انتگرال گرفتن، بندک کردن، (روان شناسی) یکپارچه کردن (از نظر شخصیت و روان)، سازور کردن، نظام بخشیدن، گنجاندن، وارد کردن، جا دادن، اختلاط

معنی : درست کردن، یکی کردن، تمام کردن، کامل کردن، تابعه اولیه چیزی را گرفتن معانی دیگر : (با گردآوری همه ی بخش ها) کامل کردن، هماگن کردن، تکمیل کردن، ترکیب کردن، یکپارچه کردن، تلفیق کردن، همبسته کردن، هامیدن، (برای رفع تبعیض نژادی یا مذهبی و غیره) عمومی کردن، به روی همه باز کردن، همساز کردن، یگانه ک

integrate

<hr> معنی : متحد <hr> معانی دیگر : معمارى : جامع روانشناسى : یکپارچه

معنی : متحد معانی دیگر : معمارى : جامع روانشناسى : یکپارچه

integrated

integrated accounting package

integrated change control

<hr> (الکترونیک و برق) مدار یکپارچه، مدار همبسته، مدار مجتمع

(الکترونیک و برق) مدار یکپارچه، مدار همبسته، مدار مجتمع

integrated circuit

integrated circuit resistor

integrated component

integrated data processing

integrated device electronics

integrated drainage

integrated electronics

integrated geographical information system

integrated health services

integrated injection logic

integrated intensity

integrated land and water information system

integrated moving average

integrated optical circuit

integrated optical device

integrated optics

integrated powerhouse

integrated program

integrated reading

integrated service digital network

integrated services digital network

integrated services digital network or isdn or isdn

integrated software

integrated system

integrated test facilities

integrated watershed management

integrating

integrating accelerometer

integrating circuit integrator

integrating factor

واژه های حرف "i" - دیکشنری تخصصی