دیکشنری تخصصی

lakovis

lalondeite

lalun sandstone formation or lalun or lalun

<hr> معنی : شتر بی کوهان امریکای جنوبی، لاما، کشیش بودایی، رنگ زرد مایل بقرمز <hr> معانی دیگر : لاما (کشیش مذهب لاماگرایی در تبت)

معنی : شتر بی کوهان امریکای جنوبی، لاما، کشیش بودایی، رنگ زرد مایل بقرمز معانی دیگر : لاما (کشیش مذهب لاماگرایی در تبت)

lama

<hr> معنی : ادم ساده، بره، گوشت بره <hr> معانی دیگر : آدم مظلوم، آدم معصوم (به ویژه طفل)، آدم آرام و بی آزار، بچه گوسپند، شیشک، پوست بره (lambskin هم می گویند)، عزیز، گرامی، نور چشم، آدم ساده لوح، گولو، بی تجربه، رجوع شود به: lamb of god، بره زاییدن، چارلز لمب (نویسنده ی انگلیسی)

معنی : ادم ساده، بره، گوشت بره معانی دیگر : آدم مظلوم، آدم معصوم (به ویژه طفل)، آدم آرام و بی آزار، بچه گوسپند، شیشک، پوست بره (lambskin هم می گویند)، عزیز، گرامی، نور چشم، آدم ساده لوح، گولو، بی تجربه، رجوع شود به: lamb of god، بره زاییدن، چارلز لمب (نویسنده ی انگلیسی)

lamb

lamb wave

lamb wool

<hr> معنی : یازدهمین حرف الفبای یونانی <hr> معانی دیگر : لامدا (یازدهمین حرف الفبای یونانی برابر با لام فارسی و l انگلیسی)

معنی : یازدهمین حرف الفبای یونانی معانی دیگر : لامدا (یازدهمین حرف الفبای یونانی برابر با لام فارسی و l انگلیسی)

lambda

lambda matrix

lambda point

lambda transition

lambeosaurids or lambeosaurid or lambeosaurid

lambeosaurus

<hr> معنی : واحد نور درسلسله <hr> معانی دیگر : (فیزیک - یکان درخشش نور در دستگاه cgs) لمبرت، لامبرت

معنی : واحد نور درسلسله معانی دیگر : (فیزیک - یکان درخشش نور در دستگاه cgs) لمبرت، لامبرت

lambert

<hr> (نقشه کشی و نقشه نگاری) روش پیش افکنی لمبرت، پیش افکنی مخروطی

(نقشه کشی و نقشه نگاری) روش پیش افکنی لمبرت، پیش افکنی مخروطی

lambert projection

lambert s law

lambertian reflection

lambet

<hr> معنی : پوست بره، پارچه پوست بره نما <hr> معانی دیگر : پوستین بره

معنی : پوست بره، پارچه پوست بره نما معانی دیگر : پوستین بره

lambskin

<hr> معنی : لنگ، چلاق، شل، افلیج، لنگ شدن <hr> معانی دیگر : پای کشان، سفت و دردناک، ناموجه، ناپذیرفتنی، باورنکردنی، غیر قابل قبول، شل کردن، لنگاندن، (مجازی) لنگ کردن (کار و غیره)، آدم قدیمی مسلک، آدم محافظه کار، کهنه اندیش، صفحه ی فلزی نازک، حلبی، عاجز شدن

معنی : لنگ، چلاق، شل، افلیج، لنگ شدن معانی دیگر : پای کشان، سفت و دردناک، ناموجه، ناپذیرفتنی، باورنکردنی، غیر قابل قبول، شل کردن، لنگاندن، (مجازی) لنگ کردن (کار و غیره)، آدم قدیمی مسلک، آدم محافظه کار، کهنه اندیش، صفحه ی فلزی نازک، حلبی، عاجز شدن

lame

lame constant

lame differential equation

lame function

lame stress ellipsoid

<hr> معنی : برگ، صفحه، لایه، عضو شبیه لایه <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی - جانورشناسی - گیاه شناسی) تیغک، ورقه

معنی : برگ، صفحه، لایه، عضو شبیه لایه معانی دیگر : (کالبد شناسی - جانورشناسی - گیاه شناسی) تیغک، ورقه

lamella

lamella roof

lamellar

lamellar micelle

lamellar tearing

lamellar wall

<hr> تیغک دار، تیغک سان، تیغک مانند (lamellated هم می گویند)، ورقه ورقه، لایه مانند، ورقه مانند، تنکه دار

تیغک دار، تیغک سان، تیغک مانند (lamellated هم می گویند)، ورقه ورقه، لایه مانند، ورقه مانند، تنکه دار

lamellate

<hr> lamina ورقه، لایه نازک، پهنک برگ، شاخه پرده ای

lamina ورقه، لایه نازک، پهنک برگ، شاخه پرده ای

lamin

<hr> معنی : ورقه، پهنک برگ، لایه نازک، شاخه پردهای <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی - جانور شناسی) پهنک، تیغک، لایک، فلس، فلسچه، پولکچه، lamin ورقه

معنی : ورقه، پهنک برگ، لایه نازک، شاخه پردهای معانی دیگر : (گیاه شناسی - جانور شناسی) پهنک، تیغک، لایک، فلس، فلسچه، پولکچه، lamin ورقه

lamina

lamina propria

laminae

<hr> تیغک دار، تیغه دار، تیغه تیغه ای، فلسچه دار، پهنکی، تیغکی (laminal هم می گویند)، laminal دارای ورقه های نازک

تیغک دار، تیغه دار، تیغه تیغه ای، فلسچه دار، پهنکی، تیغکی (laminal هم می گویند)، laminal دارای ورقه های نازک

laminar

laminar boundary layer

laminar erasion

laminar film

<hr> جریان هموار و یکنواخت آبگونه

جریان هموار و یکنواخت آبگونه

laminar flow

laminar object

laminar sublayer

laminar uniform flow

laminar velocity

<hr> معنی : ورقه ورقه، ورقه ورقه کردن، متورق کردن، رویهم قرار دادن، طبقه طبقه کردن، ورقه ورقه شدن <hr> معانی دیگر : با پلاستیک پوشاندن، (چندین لایه از چیزی را) روی هم چسباندن، چند لا کردن، چند برگی کردن، (فلز یا پلاستیک و غیره) ورقه ورقه کردن، ورق کردن، برگ برگ کردن، مورق کردن، رجوع شود به: laminated، طبقه طبقه، متورق

معنی : ورقه ورقه، ورقه ورقه کردن، متورق کردن، رویهم قرار دادن، طبقه طبقه کردن، ورقه ورقه شدن معانی دیگر : با پلاستیک پوشاندن، (چندین لایه از چیزی را) روی هم چسباندن، چند لا کردن، چند برگی کردن، (فلز یا پلاستیک و غیره) ورقه ورقه کردن، ورق کردن، برگ برگ کردن، مورق کردن، رجوع شود به: laminated، طبقه طب

laminate

<hr> معنی : متورق، طبقه طبقه <hr> معانی دیگر : (چوب و پلاستیک و غیره)ورقه ورقه، لایه لایه، مورق، تنکه شده

معنی : متورق، طبقه طبقه معانی دیگر : (چوب و پلاستیک و غیره)ورقه ورقه، لایه لایه، مورق، تنکه شده

واژه های حرف "l" - دیکشنری تخصصی