دیکشنری تخصصی

law of small numbers

law of superposition or superposition or superposition

law of supply and demand

law of tangents

law of the forum

law of the iterated logarithm

law of the mean

law of the minimum

law of tolerance

law of torts

law of total probability

law of treaties

law of two points probability distribution

law shopping

<hr> معنی : مجاز، روا، قانونی، مشروع، حلال، داتایی، بربستی <hr> معانی دیگر : دادیکی، طبق قانون، قانون مند، دادیک وار، پیرو قانون، مطیع قانون، دادیک گرای، اهل مقررات

معنی : مجاز، روا، قانونی، مشروع، حلال، داتایی، بربستی معانی دیگر : دادیکی، طبق قانون، قانون مند، دادیک وار، پیرو قانون، مطیع قانون، دادیک گرای، اهل مقررات

lawful

lawley hotelling test

lawlike relationships

<hr> معنی : چمن، مرغزار، علفزار، میدان گلف <hr> معانی دیگر : چمن (به ویژه در اطراف خانه)، پارچه ی ریزباف و فرانما (برای پشت دری یا زیرپوش زنانه)، مکمل، باپارچه صافی کردن

معنی : چمن، مرغزار، علفزار، میدان گلف معانی دیگر : چمن (به ویژه در اطراف خانه)، پارچه ی ریزباف و فرانما (برای پشت دری یا زیرپوش زنانه)، مکمل، باپارچه صافی کردن

lawn

lawrencite

<hr> (شیمی) لارنسیم (عنصر تابشگر شیمیایی که آخرین عضو دسته اکتینیدها actinide series است - نشان آن: lr، وزن اتمی: 262، شماره ی اتمی: 103)

(شیمی) لارنسیم (عنصر تابشگر شیمیایی که آخرین عضو دسته اکتینیدها actinide series است - نشان آن: lr، وزن اتمی: 262، شماره ی اتمی: 103)

lawrencium

lawry bronsted acid

laws

laws conflict of

laws of chance

laws of error

laws of large numbers

laws of logarithms

laws of logic

laws of mortality

laws of motion

laws of the mean

lawsonbauerite

lawsonite

<hr> معنی : دعوی، مرافعه، دادخواهی، طرح دعوی در دادگاه <hr> معانی دیگر : (حقوق) دادخواهی، مرافعه ی دادگاهی

معنی : دعوی، مرافعه، دادخواهی، طرح دعوی در دادگاه معانی دیگر : (حقوق) دادخواهی، مرافعه ی دادگاهی

lawsuit

<hr> معنی : مدافع، فقیه، قانون دان، حقوق دان، مشاور حقوقی، شارع، وکیل دادگستری <hr> معانی دیگر : وکیل دعاوی، ملا

معنی : مدافع، فقیه، قانون دان، حقوق دان، مشاور حقوقی، شارع، وکیل دادگستری معانی دیگر : وکیل دعاوی، ملا

lawyer

<hr> معنی : جالس، داستان منظوم، اهنگ ملودی، الحان، غیر روحانی، غیر متخصص، غیر فنی، ناویژه کار، خارج از سلک روحانیت، تخم گذاردن، گذاردن، طرح کردن، دفن کردن <hr> معانی دیگر : (معمولا با: on یا in) قرار دادن، نهادن، گذاشتن، فرو انداختن، چیدن (آجر و غیره)، (موکت و غیره) پهن کردن، نصب کردن، (صحنه ی فیلم و نمایش و غیره) بودن، (شالوده و نقشه و طرح و غیره) ریختن، (مرغ) تخم گذاشتن، تخم کردن، فرو نشاندن، خواباندن، (شرط و مالیات و غیره) بستن، (ادعا و غیره) کردن، اقامه کردن، ارائه دادن، (گناه و تقصیر و غیره را به گردن کسی) انداختن، (محلی) آماده شدن برای، نقشه کشیدن برای، (کشتیرانی) رفتن، دست به کار شدن، طرز قرار گیری، (زمین) چینه بندی، پستی و بلندی، بودوارش، بودواری، (خودمانی) جماع کردن، هم بستر شدن، جماع، (توپخانه) هدفگیری کردن، نشانه گیری کردن، (عامیانه) رجوع شود به: lie، (در مورد پرز فرش یا پیچ و تاب رشته ی طناب و غیره) خواب، (عامیانه) شرایط استخدام یا فروش و غیره، (انگلیس - خودمانی - به ویژه در امور بد) شغل، کار و بار، زمان گذشته ی فعل: lie، غیرحرفه ای، مردم غیر معمم یا غیر روحانی (در برابر: روحانی یا کشیش clergy)، غیر کشیش، شعر کوتاه داستانی

معنی : جالس، داستان منظوم، اهنگ ملودی، الحان، غیر روحانی، غیر متخصص، غیر فنی، ناویژه کار، خارج از سلک روحانیت، تخم گذاردن، گذاردن، طرح کردن، دفن کردن معانی دیگر : (معمولا با: on یا in) قرار دادن، نهادن، گذاشتن، فرو انداختن، چیدن (آجر و غیره)، (موکت و غیره) پهن کردن، نصب کردن، (صحنه ی فیلم و نمایش و 

lay barge

lay bay

lay change gear

lay constant

lay cover

<hr> بازرگانى : ایام بارگیرى و باراندازى کشتى

بازرگانى : ایام بارگیرى و باراندازى کشتى

lay days

<hr> 1- جان خود را به خطر انداختن یا فدا کردن، جانبازی کردن 2- موکدا اظهار یا اعلام کردن 3- شرطبندی کردن 4- (شراب و غیره) درسردابه انبار کردن

1- جان خود را به خطر انداختن یا فدا کردن، جانبازی کردن 2- موکدا اظهار یا اعلام کردن 3- شرطبندی کردن 4- (شراب و غیره) درسردابه انبار کردن

lay down

lay flat tube

lay gear

<hr> معنی : متوقف ساختن، بخدمت خاتمه دادن <hr> معانی دیگر : 1- (جامه و غیره) کنار گذاشتن 2- (به ویژه موقتا) از کار بی کار کردن، 3- (خودمانی) ول کردن، دست برداشتن 4- برای استراحت توقف کردن، فصل کم کاری، بخدمت خاتمه دادن فصل کم کاری، (از کار) بی کار سازی، خاتمه دادن به خدمت، خاتمه دادن به خدمت because of the slow markets, the factory has suggested the layoff of fifty workers بهخاطر کسادی بازار، کارخانه پیشنهاد بیکارسازی 50 کارگر را داده است

معنی : متوقف ساختن، بخدمت خاتمه دادن معانی دیگر : 1- (جامه و غیره) کنار گذاشتن 2- (به ویژه موقتا) از کار بی کار کردن، 3- (خودمانی) ول کردن، دست برداشتن 4- برای استراحت توقف کردن، فصل کم کاری، بخدمت خاتمه دادن فصل کم کاری، (از کار) بی کار سازی، خاتمه دادن به خدمت، خاتمه دادن به خدمت because of the sl

واژه های حرف "l" - دیکشنری تخصصی