دیکشنری تخصصی

optoelectronic amplifier

optoelectronic device

<hr> (بخشی از الکترونیک که با کاربرد فنون نورشناسی سروکار دارد) الکترونیک نوری، الکترونیک دیدگانی

(بخشی از الکترونیک که با کاربرد فنون نورشناسی سروکار دارد) الکترونیک نوری، الکترونیک دیدگانی

optoelectronics

<hr> الت تبدیل روشنایى بصدابدانگونه که کوران موادچاپى را ازراه به گوش بخواند

الت تبدیل روشنایى بصدابدانگونه که کوران موادچاپى را ازراه به گوش بخواند

optophone

<hr> معنی : چه، خواه، یا، یا اینکه، یا انکه <hr> معانی دیگر : مخفف:، اتاق عمل، (معمولا پس از either) یا ... یا، وگرنه، والا، در غیر این صورت، (معمولا با: whether) چه ... چه، (پس از منفی) نه ... نه، به عبارت دیگر، بهتر بگویم، (محلی) پیش از، قبل از (اینکه)، (نشان های اعیانی) نماد طلا، تصویر طلا (که به صورت چند خال سیاه بر سطح سفید نشان داده می شود)، خواه <hr> or_ پسوند:، کننده، انجام دهنده، - گر [incisor]

معنی : چه، خواه، یا، یا اینکه، یا انکه معانی دیگر : مخفف:، اتاق عمل، (معمولا پس از either) یا ... یا، وگرنه، والا، در غیر این صورت، (معمولا با: whether) چه ... چه، (پس از منفی) نه ... نه، به عبارت دیگر، بهتر بگویم، (محلی) پیش از، قبل از (اینکه)، (نشان های اعیانی) نماد طلا، تصویر طلا (که به صورت چند 

or else

or equal to

or function

or gate

or if

or logic

or simply

<hr> معنی : پیش گویی، دانشمند، وحی، الهام الهی <hr> معانی دیگر : پند آدم پرخرد، پند شخص دانا، (در یونان و روم باستان) معبدی که در آن با خدایان تماس حاصل می شد، وحی گاه، الهام خدا، وحی دار گونه، آدم پرعقل و آینده بین، آدم پر خرد، ندای هاتف، وحی منزل، سروش

معنی : پیش گویی، دانشمند، وحی، الهام الهی معانی دیگر : پند آدم پرخرد، پند شخص دانا، (در یونان و روم باستان) معبدی که در آن با خدایان تماس حاصل می شد، وحی گاه، الهام خدا، وحی دار گونه، آدم پرعقل و آینده بین، آدم پر خرد، ندای هاتف، وحی منزل، سروش

oracle

<hr> معنی : زبانی، شفاهی، دهانی، از راه دهان <hr> معانی دیگر : گفتاری، (زبان شناسی) دهانی (در برابر: خیشومی nasal)، (روانکاوی) دهانی، (معمولا جمع) آزمون (های) گفتاری، امتحان (ات) شفاهی، وابسته به سخن و سخنوری، سخنی، سخنورانه، (جانورشناسی - روی دهان یا در اطراف دهان) دهان سوی، دهان درون، دهان درونی، (دارو و غیره) از راه دهان، خوردنی

معنی : زبانی، شفاهی، دهانی، از راه دهان معانی دیگر : گفتاری، (زبان شناسی) دهانی (در برابر: خیشومی nasal)، (روانکاوی) دهانی، (معمولا جمع) آزمون (های) گفتاری، امتحان (ات) شفاهی، وابسته به سخن و سخنوری، سخنی، سخنورانه، (جانورشناسی - روی دهان یا در اطراف دهان) دهان سوی، دهان درون، دهان درونی، (دارو و غی

oral

oral cavity

oral contract

oral disk

oral evidence

oral frame

oral margin

oral memberane

oral membrane

oral plate

oral pole

oral rehydration solution or ors or ors

oral side

oral tooth

oral vibrissae

<hr> معنی : پرتقال، نارنج، درخت نارنج، نارنجی، پرتقالی <hr> معانی دیگر : (نام خانواده ی سلطنتی هلند) ارانژ، وابسته به خاندان ارانژ، (از ریشه ی فارسی یا سانسکریت)، (گیاه شناسی) درخت پرتقال (جنس citrus از خانواده ی rue)، (رنگ) نارنجی، دارای یا ساخته شده از پرتقال، دارای طعم پرتقال، پرتقالی مزه، مرکبات

معنی : پرتقال، نارنج، درخت نارنج، نارنجی، پرتقالی معانی دیگر : (نام خانواده ی سلطنتی هلند) ارانژ، وابسته به خاندان ارانژ، (از ریشه ی فارسی یا سانسکریت)، (گیاه شناسی) درخت پرتقال (جنس citrus از خانواده ی rue)، (رنگ) نارنجی، دارای یا ساخته شده از پرتقال، دارای طعم پرتقال، پرتقالی مزه، مرکبات

orange

orange book

orange grab or peel grab or peel grab

<hr> پوست پرتقال، پوست یا خلال نارنج

پوست پرتقال، پوست یا خلال نارنج

orange peel

orange red coloured coupler

<hr> معنی : گوی، جسم کروی، بدور مدار معینی گشتن، کروی شدن، احاطه کردن، بدور چیزی گشتن <hr> معانی دیگر : کره، جسم سماوی (به ویژه خورشید و ماه و سیاره)، چشم، کره ی زمین، گردک، تیله، قبه، جغه، توپ، گندله، گوی گوهرنشان و چلیپادار (بخشی از آذین های پادشاهان اروپا)، هر چیز مدور (مانند چرخ یا دیسک یا حلقه)، گردونه، چرخه، دایره، پرهونه، (قدیمی - نجوم) مدار، (ستاره خوانی) قلمرو نفوذ ستاره یا سیاره، (قدیمی) قلمرو، حوزه ی فعالیت، به صورت کره درآوردن، گوی کردن، گندله کردن، به صورت دایره درآوردن، پرهون کردن، دایره کردن، (شعر قدیم) احاطه کردن، محاصره کردن، عالم

معنی : گوی، جسم کروی، بدور مدار معینی گشتن، کروی شدن، احاطه کردن، بدور چیزی گشتن معانی دیگر : کره، جسم سماوی (به ویژه خورشید و ماه و سیاره)، چشم، کره ی زمین، گردک، تیله، قبه، جغه، توپ، گندله، گوی گوهرنشان و چلیپادار (بخشی از آذین های پادشاهان اروپا)، هر چیز مدور (مانند چرخ یا دیسک یا حلقه)، گردونه، 

orb web

orbed

<hr> معنی : کامل، مدور، مستدیر، چرخی، گرد، کروی <hr> معانی دیگر : به شکل دایره، دایره وار، پرهون وار، به شکل کره، گوی وار، گندله وار

معنی : کامل، مدور، مستدیر، چرخی، گرد، کروی معانی دیگر : به شکل دایره، دایره وار، پرهون وار، به شکل کره، گوی وار، گندله وار

orbicular

orbicular rocks or orbicular rock or orbicular rock

<hr> کردی، کرویت، مستدیری، تمامی

کردی، کرویت، مستدیری، تمامی

orbicularity

<hr> حلقوی، کروی، چرخی، دایره وار

حلقوی، کروی، چرخی، دایره وار

orbiculate

<hr> معنی : دور، قلمرو، مدار، مسیر، حدقه، مسیر دوران، حدود فعالیت، بدور مداری گشتن، دایره وار حرکت کردن، دور زدن <hr> معانی دیگر : (نجوم) مدار، پرگاره، گردجا، در مدار حرکت کردن، در دایره حرکت کردن، (ماهواره یا موشک و غیره) در مدار قرار دادن، در پرگاره قرار دادن، (فعالیت یا نفوذ یا علاقه و غیره) حوزه، محدوده، (کالبدشناسی) حدقه ی چشم، چشمخانه (eye socket هم می گویند)، (جانورشناسی) پوست دور چشم پرنده، فلک

معنی : دور، قلمرو، مدار، مسیر، حدقه، مسیر دوران، حدود فعالیت، بدور مداری گشتن، دایره وار حرکت کردن، دور زدن معانی دیگر : (نجوم) مدار، پرگاره، گردجا، در مدار حرکت کردن، در دایره حرکت کردن، (ماهواره یا موشک و غیره) در مدار قرار دادن، در پرگاره قرار دادن، (فعالیت یا نفوذ یا علاقه و غیره) حوزه، محدوده، 

orbit

orbit determination

orbit of x under g

orbit space

<hr> معنی : دوار، مداری <hr> معانی دیگر : مقله ای

واژه های حرف "o" - دیکشنری تخصصی