دیکشنری تخصصی

parasitism or parasitic or parasitic

paraspurrite

parastratigraphy

parastratotype

<hr> معنی : پاراسمپاتی <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی - اعصاب) پراهم سوهشی، پاراسمپاتیک، عمل کننده مانند دستگاه عصبی نباتی، وابسته به دستگاه عصبی نباتی

معنی : پاراسمپاتی معانی دیگر : (زیست شناسی - اعصاب) پراهم سوهشی، پاراسمپاتیک، عمل کننده مانند دستگاه عصبی نباتی، وابسته به دستگاه عصبی نباتی

parasympathetic

parasymplesite

paratacamite

paratectonic

paratellurite

paratheca

parathyroid gland

paratial earth fault

paratill

paratsepinite

paratype

paraumbite

parautochthon

parautochthonous

paravauxite

paravinogradovite

parboiled rice

<hr> معنی : قسمت، دسته، بسته، بخش، گره، جزئی از یک کل، امانت پستی، به قطعات تقسیم کردن، در بسته گذاشتن، بسته بندی کردن، توزیع کردن <hr> معانی دیگر : (با تداعی منفی) دسته، گروه، قطعه زمین، قواره، قسمت (امروزه فقط به این صورت: part and parcel)، (با: out) بخش کردن، سهم دادن، حصه کردن، تقسیم کردن، بسته بسته کردن

معنی : قسمت، دسته، بسته، بخش، گره، جزئی از یک کل، امانت پستی، به قطعات تقسیم کردن، در بسته گذاشتن، بسته بندی کردن، توزیع کردن معانی دیگر : (با تداعی منفی) دسته، گروه، قطعه زمین، قواره، قسمت (امروزه فقط به این صورت: part and parcel)، (با: out) بخش کردن، سهم دادن، حصه کردن، تقسیم کردن، بسته بسته کردن

parcel

parcel level

parcels of land

parchment paper

parchmentisation

parctical entropy

<hr> معنی : یار <hr> معانی دیگر : (از ریشه ی فارسی) پلنگ سیاه، پلنگ، مخفف: pardner، یوز پلنگ

معنی : یار معانی دیگر : (از ریشه ی فارسی) پلنگ سیاه، پلنگ، مخفف: pardner، یوز پلنگ

pard

<hr> معنی : پوزش، حکم، بخشش، فرمان عفو، امرزش، گذشت، معذرت خواستن، بخشیدن <hr> معانی دیگر : عفو کردن، (در پوزش خواهی) معذور داشتن یا بخشیدن، پوزش (کسی را) پذیرفتن، عذر خواهی، پوزش پذیری، معذور داری، مغفرت

معنی : پوزش، حکم، بخشش، فرمان عفو، امرزش، گذشت، معذرت خواستن، بخشیدن معانی دیگر : عفو کردن، (در پوزش خواهی) معذور داشتن یا بخشیدن، پوزش (کسی را) پذیرفتن، عذر خواهی، پوزش پذیری، معذور داری، مغفرت

pardon

parecipition gage

parens patriae

<hr> معنی : منبع، والدین، پدر یا مادر، بعنوان والدین عمل کردن <hr> معانی دیگر : پدر، مادر، والد، والده، پدر و مادر، پدر و فرزندی، مادر و فرزندی، (گیاه یا جانور یا سازواره) زادگر، اصل، سرچشمه، منشا، (به ویژه شرکت ها) اصلی، زادگر، پدر یا مادر بودن یا شدن، پس انداختن، پدری (یا مادری) کردن، نیا (نیاکان)، جد (اجداد)، درجمع والدین، منشاء

معنی : منبع، والدین، پدر یا مادر، بعنوان والدین عمل کردن معانی دیگر : پدر، مادر، والد، والده، پدر و مادر، پدر و فرزندی، مادر و فرزندی، (گیاه یا جانور یا سازواره) زادگر، اصل، سرچشمه، منشا، (به ویژه شرکت ها) اصلی، زادگر، پدر یا مادر بودن یا شدن، پس انداختن، پدری (یا مادری) کردن، نیا (نیاکان)، جد (اجدا

واژه های حرف "p" - دیکشنری تخصصی