دیکشنری تخصصی

round down

round error

round file

round hold fast

round nose chisel

<hr> معنی : عدد صحیح، عدد تام

معنی : عدد صحیح، عدد تام

round number

<hr> معنی : گرد کردن، گرد کردن برشی <hr> معانی دیگر : گرد کردن، گرد کردن برشی

معنی : گرد کردن، گرد کردن برشی معانی دیگر : گرد کردن، گرد کردن برشی

round off

round off error

round off error of an approximation

round per minute

<hr> معنی : درخواست کتبی، انجام مسابقه بنوبت <hr> معانی دیگر : سند یا عرضحال که امضاهای آن روی خط دایره قرار دارند (تا تقدم و تاخر امضاکنندگان معلوم نشود)، (به ویژه تنیس) مسابقه ای که همه ی شرکت کنندگان با هم بازی می کنند، با گردش نوبت

معنی : درخواست کتبی، انجام مسابقه بنوبت معانی دیگر : سند یا عرضحال که امضاهای آن روی خط دایره قرار دارند (تا تقدم و تاخر امضاکنندگان معلوم نشود)، (به ویژه تنیس) مسابقه ای که همه ی شرکت کنندگان با هم بازی می کنند، با گردش نوبت

round robin

round robin tournaments

round runner

round sheet

round the world echo

<hr> مسافرت دوسره، رفت و برگشت، سفر رفت و برگشت، سفردوسره

مسافرت دوسره، رفت و برگشت، سفر رفت و برگشت، سفردوسره

round trip

round trip travel time

<hr> معنی : جمع اوری اشیا یا اشخاص پراکنده، گرد کردن افزایشی <hr> معانی دیگر : 1- (احشام) گردآوری کردن 2- (عامیانه) فراخواندن، جلسه کردن، جمع اوری کردن اشیا یا اشخاص پراکنده، گردآوری، بازداشت (و گردآوری)، (اخبار و غیره) خلاصه، کوته وار، کوته گفت، گردآوری گله ی گاو، گله ی گاو، دام های گردآوری شده، سواران و اسب هایی که در این گردآوری شرکت دارند، کابوی ها

معنی : جمع اوری اشیا یا اشخاص پراکنده، گرد کردن افزایشی معانی دیگر : 1- (احشام) گردآوری کردن 2- (عامیانه) فراخواندن، جلسه کردن، جمع اوری کردن اشیا یا اشخاص پراکنده، گردآوری، بازداشت (و گردآوری)، (اخبار و غیره) خلاصه، کوته وار، کوته گفت، گردآوری گله ی گاو، گله ی گاو، دام های گردآوری شده، سواران و اسب

round up

round wire

roundabout island

<hr> معنی : تمام، تمام شده، پر، مستدیر، گرد شده، بصورت عدد صحیح، شفاف شده <hr> معانی دیگر : (معمولا در ترکیب) فرهیخته، پخته، پیشرفته، گرد (شده)، مدور (شده)

معنی : تمام، تمام شده، پر، مستدیر، گرد شده، بصورت عدد صحیح، شفاف شده معانی دیگر : (معمولا در ترکیب) فرهیخته، پخته، پیشرفته، گرد (شده)، مدور (شده)

rounded

rounded crest weir

rounded crimp effect

rounded distribution

rounded form

rounded kerb

<hr> (جنگ های داخلی انگلیس: 1642-52) هوادار گروه پیوریتان ها (puritan)، نماینده پارلمان انگلیس در دوره شارل اول و عضوفرقه مسیحیان کویکر

(جنگ های داخلی انگلیس: 1642-52) هوادار گروه پیوریتان ها (puritan)، نماینده پارلمان انگلیس در دوره شارل اول و عضوفرقه مسیحیان کویکر

roundhead

roundhead buttress dam

<hr> معنی : گرد کردن <hr> معانی دیگر : گرد کردن

معنی : گرد کردن معانی دیگر : گرد کردن

rounding

rounding down

rounding erroe round off error

rounding error

rounding off

rounding rule

rounding up

<hr> گردى، رک گوئى، بى پردگى علوم مهندسى : گردى عمران : نسبت گردى علوم نظامى : از بین بردن موانع جاده

گردى، رک گوئى، بى پردگى علوم مهندسى : گردى عمران : نسبت گردى علوم نظامى : از بین بردن موانع جاده

roundness

roundness class or roundness or roundness

roundness coefficient

roundness ratio

roundstone

rouseite

<hr> معنی : عمله ولگرد، کارگر اسکله یا بندر گاه <hr> معانی دیگر : (امریکا)، کارگر لنگرگاه، کارگر بارانداز، کارگر سیرک

معنی : عمله ولگرد، کارگر اسکله یا بندر گاه معانی دیگر : (امریکا)، کارگر لنگرگاه، کارگر بارانداز، کارگر سیرک

roustabout

<hr> معنی : وفور، جمع، گروه، طغیان، بی نظمی و اغتشاش، تار و مار کردن، با پوزه کاویدن، بطور اشفته گریزاندن، کاملا شکست دادن <hr> معانی دیگر : گله، دسته، سروصدا، هیاهو، جنجال، (به ویژه قشون) عقب نشینی نامنظم، تارومار شدگی، انهدام، کالش، شکست خردکننده، منهدم کردن، شکست خردکننده دادن، جمعیت پرسروصدا و بی انضباط (رجوع شود به: mob)، (قدیمی) ملتزمین رکاب، همراهان، (قدیمی) گروه، (به ویژه خوک) با پوزه کندن (و دنبال خوراک گشتن) (root هم می گویند)، ریشه کاوی کردن، کاویدن، جستجو کردن، به زور در آوردن، درکشیدن، بیرون کردن

معنی : وفور، جمع، گروه، طغیان، بی نظمی و اغتشاش، تار و مار کردن، با پوزه کاویدن، بطور اشفته گریزاندن، کاملا شکست دادن معانی دیگر : گله، دسته، سروصدا، هیاهو، جنجال، (به ویژه قشون) عقب نشینی نامنظم، تارومار شدگی، انهدام، کالش، شکست خردکننده، منهدم کردن، شکست خردکننده دادن، جمعیت پرسروصدا و بی انضباط (

rout

rout card

<hr> معنی : طرف، راه، سمت، جاده، مسیر، خط سیر، جریان معمولی، مسیر چیزیرا تعیین کردن <hr> معانی دیگر : مسیر عادی (مثلا در تحویل روزنامه به منازل)، از راه یا مسیر معینی فرستادن، مشتریان (به ویژه مشتریان مسیر عادی)، (قدیمی) فرمان حرکت لشکریان

معنی : طرف، راه، سمت، جاده، مسیر، خط سیر، جریان معمولی، مسیر چیزیرا تعیین کردن معانی دیگر : مسیر عادی (مثلا در تحویل روزنامه به منازل)، از راه یا مسیر معینی فرستادن، مشتریان (به ویژه مشتریان مسیر عادی)، (قدیمی) فرمان حرکت لشکریان

واژه های حرف "r" - دیکشنری تخصصی