دیکشنری تخصصی

rudstone or rudstones or rudstones

rudyte or rudite or rudite

<hr> معنی : تکبر، تلاطم، ناصاف کردن، بر هم زدن، ژولیده کردن، گره زدن، ناهموار کردن، براشفتن، تاه کردن، چروک کردن، موجدار کردن <hr> معانی دیگر : خیزاب دار کردن، ناصاف کردن یا شدن، چین دار کردن یا شدن، موج دار کردن یا شدن، چرو کاندن، چروکیدن، (در اثر ترس یا خشم و غیره) موها یا پرهای خود را سیخ کردن، براق کردن یا شدن، افراشته کردن یا شدن، شق کردن یا شدن، آزردن، رنجاندن، اذیت کردن، ناراحت کردن یا شدن، رنجیدن، غیظی کردن یا شدن، (صفحه های کتاب را مانند هنگام بر زدن ورق بازی) تند ورق زدن، (نوار پارچه یا تور که چین می دهند و به حاشیه ی لباس به ویژه سرآستین و یقه می دوزند) روبان چین دار، حاشیه ی چین دار، (حاشیه ی جامه و غیره را) چین دار کردن، چین دادن، (ripple هم می گویند) آب لرز، خیزابچه، موج کوچک، رجوع شود به: ruff، (طبل زدن)، ضربه های تند و کم صدا (از roll کم صداتر است)، (قدیمی)، چاخان کردن، (با سروصدا) لاف زنی کردن، موجدار کردن مثل باد براب

معنی : تکبر، تلاطم، ناصاف کردن، بر هم زدن، ژولیده کردن، گره زدن، ناهموار کردن، براشفتن، تاه کردن، چروک کردن، موجدار کردن معانی دیگر : خیزاب دار کردن، ناصاف کردن یا شدن، چین دار کردن یا شدن، موج دار کردن یا شدن، چرو کاندن، چروکیدن، (در اثر ترس یا خشم و غیره) موها یا پرهای خود را سیخ کردن، براق کردن ی

ruffle

ruffled groove cast

ruffled grove mark

<hr> معنی : قالیچه، فرش کردن <hr> معانی دیگر : فرش، قالی، گلیم، گبه، خرسک، زیلو، زیرانداز، (انگلیس) رجوع شود به: lap robe

معنی : قالیچه، فرش کردن معانی دیگر : فرش، قالی، گلیم، گبه، خرسک، زیلو، زیرانداز، (انگلیس) رجوع شود به: lap robe

<hr> معنی : پیچ و خم، چین و چروک، تاب خوردگی <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی - معمولا به صورت جمع - در شامه ی معده یا کام یا مهبل) شیار، چین، تا، زیست شناسی پیچ و خم

معنی : پیچ و خم، چین و چروک، تاب خوردگی معانی دیگر : (کالبد شناسی - معمولا به صورت جمع - در شامه ی معده یا کام یا مهبل) شیار، چین، تا، زیست شناسی پیچ و خم

ruga

<hr> معنی : سخت، تنومند، زمخت، شدید، نیرومند، نا هموار، پیچ و تابدار، بی تمدن <hr> معانی دیگر : پر پستی و بلندی، پست و بلند، پر صخره، سنگلاخ، بستاوند، (قیافه) پرچین و چروک و سالم، آفتاب زده و خوش بنیه، حاکی از نیرو و سلامتی، توفانی، ناملایم، (صدا) ناهنجار، گوشخراش، خشن، ستهم، سختگیر، (عامیانه) مستلزم مهارت و طاقت، قوی، پرزور، تهمتن، قلچماق

معنی : سخت، تنومند، زمخت، شدید، نیرومند، نا هموار، پیچ و تابدار، بی تمدن معانی دیگر : پر پستی و بلندی، پست و بلند، پر صخره، سنگلاخ، بستاوند، (قیافه) پرچین و چروک و سالم، آفتاب زده و خوش بنیه، حاکی از نیرو و سلامتی، توفانی، ناملایم، (صدا) ناهنجار، گوشخراش، خشن، ستهم، سختگیر، (عامیانه) مستلزم مهارت و 

rugged

ruggedized computer

ruggedness number

<hr> معنی : چین دار، بر چین و چروک، دارای رکه <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی) چروکیده، موجدار (rugous هم می نویسند)، زیست شناسی چین دار

معنی : چین دار، بر چین و چروک، دارای رکه معانی دیگر : (زیست شناسی) چروکیده، موجدار (rugous هم می نویسند)، زیست شناسی چین دار

rugose

rugose coral or coral or coral

<hr> معنی : چین و چروک، چروک خوردگی، چین چین <hr> معانی دیگر : چروک خوردگی، چین چین، چین و چروک

معنی : چین و چروک، چروک خوردگی، چین چین معانی دیگر : چروک خوردگی، چین چین، چین و چروک

rugosity

rugosity factor

rugulate

<hr> معنی : ضلالت، خرابی، تباهی، ویرانی، خرابه، مخروبه، نا بودی، خراب کردن، سیاه کردن، فاسد کردن، سربه سر کردن، فنا کردن <hr> معانی دیگر : (جمع) خرابه(ها)، ویرانه(ها)، فروریخته، انهدام، فروریزی، فلاکت، فنا، انحطاط، بی سیرت شدگی، بی سیرتی، بی عفتی، هتک ناموس، سبب تباهی، مایه ی فلاکت، خراب کردن یا شدن، مخروبه کردن یا شدن، ویران کردن یا شدن، فقیر کردن، ورشکسته کردن، (از نظر اقتصادی) نابود کردن، (زن را) بی سیرت کردن، بی ناموس کردن، از حیز انتفاع انداختن، بلا مصرف کردن، به درد نخور کردن، از بین بردن، تباه کردن، نقش برآب کردن، (در اصل) فروریزی (دیوار یا ساختمان و غیره)

معنی : ضلالت، خرابی، تباهی، ویرانی، خرابه، مخروبه، نا بودی، خراب کردن، سیاه کردن، فاسد کردن، سربه سر کردن، فنا کردن معانی دیگر : (جمع) خرابه(ها)، ویرانه(ها)، فروریخته، انهدام، فروریزی، فلاکت، فنا، انحطاط، بی سیرت شدگی، بی سیرتی، بی عفتی، هتک ناموس، سبب تباهی، مایه ی فلاکت، خراب کردن یا شدن، مخروبه ک

ruin

ruin marble

ruin probability

<hr> معنی : خراب، ویران، ویرانگر، خانمان برانداز، خراب کننده <hr> معانی دیگر : خرابی آور، تباه کننده

معنی : خراب، ویران، ویرانگر، خانمان برانداز، خراب کننده معانی دیگر : خرابی آور، تباه کننده

ruinous

ruitenbergite

ruizite

<hr> معنی : دستور، گونیا، رسم، قانون، ضابطه، فرمانروایی، فرمانفرمای، خط کش، قاعده، عادت، حکم، بربست، مسلط شدن بر، اداره کردن، حکم کردن، حکومت کردن <hr> معانی دیگر : پنج، پنجار، (جمع) مقررات، مقررات خانقاه یا بنیاد مذهبی، نظامنامه ی مذهبی، قرار، عهد، هر چیز عادی یا مورد انتظار، حکومت، کنترل، واپاد، دوران حکومت، حکمروایی، سیطره، (با خط کش) خط کشیدن، خطکشی کردن، خط دار کردن، حکم دادگاه، حکم قاضی، حکم دادن، رای دادن (دادگاه)، زیر نفوذ داشتن، تحت تاثیر قرار دادن، به حرف ... عمل کردن، مهار کردن، واپاد کردن، کنترل کردن، فرمانروایی کردن، (مهجور) طرز رفتار، رفتار، اصل حقوقی، اصل قانونی، (چاپ) خط، باریکه ی فلزی که با آن خط را چاپ می کنند

معنی : دستور، گونیا، رسم، قانون، ضابطه، فرمانروایی، فرمانفرمای، خط کش، قاعده، عادت، حکم، بربست، مسلط شدن بر، اداره کردن، حکم کردن، حکومت کردن معانی دیگر : پنج، پنجار، (جمع) مقررات، مقررات خانقاه یا بنیاد مذهبی، نظامنامه ی مذهبی، قرار، عهد، هر چیز عادی یا مورد انتظار، حکومت، کنترل، واپاد، دوران حکومت

rule

rule base

rule depth gage

rule nisi

rule of addition

rule of calculation

rule of compound probabilities

rule of court clause

rule of description

rule of detachment

rule of exponents

rule of false position

rule of inference

rule of law

rule of mixtures

rule of multiplication

rule of multiplication of sings

rule of sign

rule of signs

rule of sum

rule of tautonymy or tautonymy rule or tautonymy rule

rule of tens

<hr> (ریاضی) تبدیل به واحد، قاعده اربعه متناسبه

(ریاضی) تبدیل به واحد، قاعده اربعه متناسبه

rule of three

<hr> قانون مبتنی بر تجربه (نه از روی موازین علمی)، حساب انگشت، حساب تخمینی و فرضی

قانون مبتنی بر تجربه (نه از روی موازین علمی)، حساب انگشت، حساب تخمینی و فرضی

واژه های حرف "r" - دیکشنری تخصصی