دیکشنری تخصصی

rupestral

rupestrine

rupicolous or rupestral or rupestral

<hr> معنی : جدایی، قطع، فتق، گسیختگی، گسستگی، پارگی، گسیختن، گسستن، جدا کردن، ترکیدن، قطع کردن <hr> معانی دیگر : پاره شدگی، شکاف، پاره کردن یا شدن، دریدن، شکافتن، جدا کردن یا شدن، شکست برداشتن، (پزشکی) فتق، قری، (به ویژه کیسه ی مثانه یا رگ) پارگی، فنج، دریدگی، قر شدن، دچار فتق شدن یا کردن، فنج کردن یا شدن، سکستگی

معنی : جدایی، قطع، فتق، گسیختگی، گسستگی، پارگی، گسیختن، گسستن، جدا کردن، ترکیدن، قطع کردن معانی دیگر : پاره شدگی، شکاف، پاره کردن یا شدن، دریدن، شکافتن، جدا کردن یا شدن، شکست برداشتن، (پزشکی) فتق، قری، (به ویژه کیسه ی مثانه یا رگ) پارگی، فنج، دریدگی، قر شدن، دچار فتق شدن یا کردن، فنج کردن یا شدن، سک

rupture

rupture envelope

rupture limit

rupture load

rupture modulus

rupture point

rupture strength

rupture stress

rupture test

rupture velocity

rupture zone

rural highway

rural road

rural route

rurp

rursiradiate

rusakovite

ruscinian

<hr> معنی : بوریا، فشار، یک پر کاه، ازدحام مردم، نی بوریا، انواع گیاهان خانواده سمار، حرکت شدید، تعجیل، حمله، جویبار، یورش، جوی، خیز، خیز زدن، هجوم بردن، برسر چیزی پریدن <hr> معانی دیگر : شتافتن، شتابیدن، (با سرعت یا عجله) حرکت کردن، آمدن، رفتن، (معمولا با: on یا upon) یورش بردن، تاخت بردن، تکیدن، تک کردن، (ناگهان و با سرعت) حمله کردن، غافلگیر کردن، (به سرعت) گذشتن، عبور کردن، خطور کردن، (فوتبال امریکایی) با توپ دویدن، (با توپ) پیش رفتن، (با شتاب) بردن، رساندن، به عجله انداختن، دستپاچه کردن، هول کردن، عجله، شتابزدگی، ریختن مردم (به محلی)، ازدحام، (شدید) تکاپو، تلاش، پر مشغلگی، گرفتاری، (رفت و آمد مردم با وسایط نقلیه) شلوغی، تراکم، (مجازی) موج، تاخت و تاز، (به ویژه در مورد تزریق مواد مخدر مثلا هروئین) کیف ناگهانی و شدید، نشئه ی زیاد، (فیلم سینما - معمولا جمع) روزانه ها، نسخه ی ویرایش نشده، نسخه ی اول، (امریکا- دانشگاه ها) برای عضویت در انجمن های دانشجویی مصاحبه کردن، (گیاه شناسی)، سازو، نی (جنس juncus)، انواع گیاهان نی مانند (مثلا: bulrush)، حصیری، جزئی، کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن

معنی : بوریا، فشار، یک پر کاه، ازدحام مردم، نی بوریا، انواع گیاهان خانواده سمار، حرکت شدید، تعجیل، حمله، جویبار، یورش، جوی، خیز، خیز زدن، هجوم بردن، برسر چیزی پریدن معانی دیگر : شتافتن، شتابیدن، (با سرعت یا عجله) حرکت کردن، آمدن، رفتن، (معمولا با: on یا upon) یورش بردن، تاخت بردن، تکیدن، تک کردن، (ن

rush

rush print

rush printing

rushes

rushes dailies

<hr> معنی : نان برشته تخممرغ دار، نوعی بیسکویت <hr> معانی دیگر : نان سوخاری، نان برشته تخم مره دار

معنی : نان برشته تخممرغ دار، نوعی بیسکویت معانی دیگر : نان سوخاری، نان برشته تخم مره دار

rusk

russell definition of finiteness

russell definition of fiteness

russell paradox

russellite

<hr> معنی : حنایی، سیب قرمز زمستانی، سنجابی، زبر، خرمایی <hr> معانی دیگر : قهوه ای مایل به زرد یا قرمز، (سابقا برای جامه ی روستاییان به کار می رفت) پارچه ی زبر پشمی (معمولا به رنگ قهوه ای)، سیب زمستانی (که پوست زبر و لک دار دارد)، روستایی، ضخیم

معنی : حنایی، سیب قرمز زمستانی، سنجابی، زبر، خرمایی معانی دیگر : قهوه ای مایل به زرد یا قرمز، (سابقا برای جامه ی روستاییان به کار می رفت) پارچه ی زبر پشمی (معمولا به رنگ قهوه ای)، سیب زمستانی (که پوست زبر و لک دار دارد)، روستایی، ضخیم

russet

<hr> معنی : زنگار، زنگ، زنگ زدن، پوسیدن <hr> معانی دیگر : از دست دادن کارایی، زنگ زدگی (واقعی یا مجازی)، پوسیدگی، (کشاورزی) زنگ گیاهی (که توسط قارچ های uredinales ایجاد می شود)، زنگار گرفتن، (در اثر فساد یا به کار نرفتن و غیره) خراب شدن، از کار افتادن، زنگ زده شدن، زنگارگون کردن یا شدن، قهوه ای مایل به قرمز شدن یا کردن، (آهن و پولاد) زنگ (fe2o3 یا fe(oh)3)، (سایر فلزات) زنگ

معنی : زنگار، زنگ، زنگ زدن، پوسیدن معانی دیگر : از دست دادن کارایی، زنگ زدگی (واقعی یا مجازی)، پوسیدگی، (کشاورزی) زنگ گیاهی (که توسط قارچ های uredinales ایجاد می شود)، زنگار گرفتن، (در اثر فساد یا به کار نرفتن و غیره) خراب شدن، از کار افتادن، زنگ زده شدن، زنگارگون کردن یا شدن، قهوه ای مایل به قرمز ش

rust

rust inhibitor

rust preventives

rust remover

rust stains

rustenburgite

rusting

rustless

<hr> معنی : ضد زنگ، غیر قابل زنگ زدن، پادزنگ <hr> معانی دیگر : ضد زنگ پاد زنگ کردن، پادزنگ، ضد زنگ، غیر قابل زنگ زدن

معنی : ضد زنگ، غیر قابل زنگ زدن، پادزنگ معانی دیگر : ضد زنگ پاد زنگ کردن، پادزنگ، ضد زنگ، غیر قابل زنگ زدن

rustproof

rustproof paint

rustumite

<hr> معنی : ترشرو، فرسوده، پوسیده، زنگ زده <hr> معانی دیگر : (فلز یا گیاه) زنگ زده، (فلز) زنگار گرفته، (مجازی) از کار افتاده، فاقد تمرین و آمادگی، رنگ و رو رفته، مندرس، (کاشانی) وشگوا، جرقابه، ژنده، (رنگ) قهوه ای مایل به قرمز، زنگارگون، مشتمل بر زنگ، ناشی از زنگ، عبوس

معنی : ترشرو، فرسوده، پوسیده، زنگ زده معانی دیگر : (فلز یا گیاه) زنگ زده، (فلز) زنگار گرفته، (مجازی) از کار افتاده، فاقد تمرین و آمادگی، رنگ و رو رفته، مندرس، (کاشانی) وشگوا، جرقابه، ژنده، (رنگ) قهوه ای مایل به قرمز، زنگارگون، مشتمل بر زنگ، ناشی از زنگ، عبوس

rusty

rusty gold

<hr> معنی : عادت، اثر، گرمی، خط، شهوت، روش، رد جاده، خط شیار، خط انداختن، مست شهوت شدن، فحل شدن، گشن امدن، شور پیدا کردن، شیار دار کردن <hr> معانی دیگر : شیار (به ویژه شیاری که توسط چرخ در گل و غیره ایجاد شود)، جای چرخ، کار روزمره و خسته کننده، عادت خشک، برنامه ی یکنواخت، جای چرخ گذاشتن، نربانگ شدن، مست شدن، (دوران حرارت جنسی پستانداران به ویژه نرها) نربانگ، فحلیت، مستی، فحل شدگی (heat و estrus هم می گویند)، شور

معنی : عادت، اثر، گرمی، خط، شهوت، روش، رد جاده، خط شیار، خط انداختن، مست شهوت شدن، فحل شدن، گشن امدن، شور پیدا کردن، شیار دار کردن معانی دیگر : شیار (به ویژه شیاری که توسط چرخ در گل و غیره ایجاد شود)، جای چرخ، کار روزمره و خسته کننده، عادت خشک، برنامه ی یکنواخت، جای چرخ گذاشتن، نربانگ شدن، مست شدن، 

واژه های حرف "r" - دیکشنری تخصصی