انگلیسی به فارسی

agglutinable

<hr> همچسب، به هم چسبیده، چسبناک، همچسبان

همچسب، به هم چسبیده، چسبناک، همچسبان

agglutinant

<hr> معنی : چسب، چسباننده، التیام اور، دوای التیام اور، چسباندن، ترکیب کردن، تبدیل به چسب کردن <hr> معانی دیگر : به هم چسبیدن، به هم چسباندن، همچسب کردن یا شدن، (زبان شناسی - به هم جفت شدن واژک ها بدون تغییر در شکل و معنی آنها) همچسب شدن، پیوند زدن، پیوند خوردن، (پزشکی - ترکیزه شناسی) به هم چسبیدن و توده شدن میکروب ها یا گویچه های خون و غیره، adj : چسباننده، vt : چسباندن

معنی : چسب، چسباننده، التیام اور، دوای التیام اور، چسباندن، ترکیب کردن، تبدیل به چسب کردن معانی دیگر : به هم چسبیدن، به هم چسباندن، همچسب کردن یا شدن، (زبان شناسی - به هم جفت شدن واژک ها بدون تغییر در شکل و معنی آنها) همچسب شدن، پیوند زدن، پیوند خوردن، (پزشکی - ترکیزه شناسی) به هم چسبیدن و توده شدن 

agglutinate

agglutinated

agglutinates

agglutinating

agglutinating activity

<hr> معنی : هم چسبی، عمل چسباندن، التیام زخم <hr> معانی دیگر : به هم چسبیدگی، (پزشکی - ترکیزه شناسی) توده ی به هم چسبیده (گویچه های خون یا میکروب ها یا باکتری ها و غیره)، کلوخه شدگی، طب التیام زخم، ترکیب لغات ساده و اصلی بصورت مرکب

معنی : هم چسبی، عمل چسباندن، التیام زخم معانی دیگر : به هم چسبیدگی، (پزشکی - ترکیزه شناسی) توده ی به هم چسبیده (گویچه های خون یا میکروب ها یا باکتری ها و غیره)، کلوخه شدگی، طب التیام زخم، ترکیب لغات ساده و اصلی بصورت مرکب

agglutination

<hr> به هم چسبیده، همچسب پذیر، چسبناک، چسبنده، ترکیبی

به هم چسبیده، همچسب پذیر، چسبناک، چسبنده، ترکیبی

agglutinative

agglutinatively

<hr> (ترکیزه شناسی - ماده ای (به ویژه پادتن) که موجب به هم چسبیدگی باکتری ها و گویچه های خون و پادگن و غیره می گردد) آگلوتینین، همچسبگر

(ترکیزه شناسی - ماده ای (به ویژه پادتن) که موجب به هم چسبیدگی باکتری ها و گویچه های خون و پادگن و غیره می گردد) آگلوتینین، همچسبگر

agglutinin

agglutinins

agglutinize

<hr> (ترکیزه شناسی) آگلوتینوژن، همچسب زا، مولد آگلوتینین

(ترکیزه شناسی) آگلوتینوژن، همچسب زا، مولد آگلوتینین

agglutinogen

agglutinoid

agglutogenic

aggrace

<hr> ابرفت گذارى، فراسازى، ماسه گرفتگى، شن گرفتگى معمارى : برنهاد زیست شناسى : هموار کردن

ابرفت گذارى، فراسازى، ماسه گرفتگى، شن گرفتگى معمارى : برنهاد زیست شناسى : هموار کردن

aggradation

aggradational

<hr> (بستر رودخانه یا دره و غیره - از راه ته نشست شیب یا سطح را بالا آوردن) فرا انباشتن، فرا انباشت کردن، برنهادن، افزودن به، ضخیم کردن، هموار کردن، خاکریزی کردن

(بستر رودخانه یا دره و غیره - از راه ته نشست شیب یا سطح را بالا آوردن) فرا انباشتن، فرا انباشت کردن، برنهادن، افزودن به، ضخیم کردن، هموار کردن، خاکریزی کردن

aggrade

aggraded

aggrammatism

<hr> بزرگ کردن، افزودن، بزرگ شدن، زیاد شدن

بزرگ کردن، افزودن، بزرگ شدن، زیاد شدن

aggrandise

aggrandised

aggrandisement

aggrandising

aggrandizable

<hr> معنی : افزودن، بزرگ کردن <hr> معانی دیگر : (از نظر اندازه یا نیرو یا ثروت و غیره) بزرگ کردن، برافزودن، رشد کردن، (از آنچه که هست) خود را بزرگتر جلوه دادن

معنی : افزودن، بزرگ کردن معانی دیگر : (از نظر اندازه یا نیرو یا ثروت و غیره) بزرگ کردن، برافزودن، رشد کردن، (از آنچه که هست) خود را بزرگتر جلوه دادن

aggrandize

<hr> عمل بزرگ کردن، افزایش، بزرگی، اعزاز

عمل بزرگ کردن، افزایش، بزرگی، اعزاز

aggrandizement

aggrandizer

aggrandizes

aggrandizing

aggravable

<hr> معنی : اضافه کردن، بدتر کردن، خشمگین کردن، خونکسی را بجوش اوردن <hr> معانی دیگر : وخیم تر کردن، (عامیانه) ناراحت و عصبانی کردن، رنجه داشتن، اذیت کردن

معنی : اضافه کردن، بدتر کردن، خشمگین کردن، خونکسی را بجوش اوردن معانی دیگر : وخیم تر کردن، (عامیانه) ناراحت و عصبانی کردن، رنجه داشتن، اذیت کردن

aggravate

<hr> (حقوق - در مورد هر تخلف) بدترین نوع آن، مشدد

(حقوق - در مورد هر تخلف) بدترین نوع آن، مشدد

aggravated

aggravates

aggravatingly

<hr> بدتر کردن، وخیم سازی، تشدید، (عامیانه) ناراحتی خشم انگیز، رنجه، اذیت، آزار، مصدع، موجب وخامت یا بدی، تبدیل به بدتر، سخت کردن، سختی، شدت، تهییج، مایه تشدیدجرم

بدتر کردن، وخیم سازی، تشدید، (عامیانه) ناراحتی خشم انگیز، رنجه، اذیت، آزار، مصدع، موجب وخامت یا بدی، تبدیل به بدتر، سخت کردن، سختی، شدت، تهییج، مایه تشدیدجرم

aggravation

aggravations

aggravative

<hr> بدتر کننده، شدید کننده

بدتر کننده، شدید کننده

aggravator

aggregable

aggregant

aggregata

aggregatae

<hr> معنی : جمع، تراکم، مجموع، توده، جمع شده، متراکم، انبوه، بهم پیوسته، جمع امده، جمع شدن، متراکم ساختن، توده کردن، جمع کردن <hr> معانی دیگر : فراهمه، انبوهه، بر افزوده، جمعا، مجموعه ای از چیزهای گوناگون، جمیع، بالغ شدن بر، به صورت مجموعه یا هم انباشت درآوردن، بر افزودن، (گیاه شناسی) متراکم (مثل برخی گل های خوشه ای)، (زمین شناسی) سنگ بر افزوده (که از متراکم شدن قطعات بلور و فلز و غیره به وجود آمده)، سنگ دانه ای

معنی : جمع، تراکم، مجموع، توده، جمع شده، متراکم، انبوه، بهم پیوسته، جمع امده، جمع شدن، متراکم ساختن، توده کردن، جمع کردن معانی دیگر : فراهمه، انبوهه، بر افزوده، جمعا، مجموعه ای از چیزهای گوناگون، جمیع، بالغ شدن بر، به صورت مجموعه یا هم انباشت درآوردن، بر افزودن، (گیاه شناسی) متراکم (مثل برخی گل های 

واژه های حرف "a" - انگلیسی به فارسی