انگلیسی به فارسی

declarative mood

declarative sentence

declaratively

declaratives

declarator

declaratorily

<hr> رجوع شود به: declarative، اظهارکننده، بیانی، توضیحی، مثبت

رجوع شود به: declarative، اظهارکننده، بیانی، توضیحی، مثبت

declaratory

<hr> معنی : اعلام کردن، گفتن، اعلان کردن، اظهار کردن، اظهار داشتن، شناساندن <hr> معانی دیگر : ابراز کردن، بازنمود کردن، (رسما) بیان کردن، (رسما و علنا) آشکار کردن، بروز دادن، نشان دادن، (به طور کتبی یا شفاهی محتوای بار خود را به مامور گمرک) اظهار کردن، نمایاندن، اظهارنامه دادن، تصریح کردن، بی پرده گفتن، رک و راست گفتن، تاکید کردن، پرداخت سود سهام یا بهره (و غیره) را اعلام کردن، (بازی ورق) دست خود را اعلام کردن، ورق رو کردن، آتو کردن

معنی : اعلام کردن، گفتن، اعلان کردن، اظهار کردن، اظهار داشتن، شناساندن معانی دیگر : ابراز کردن، بازنمود کردن، (رسما) بیان کردن، (رسما و علنا) آشکار کردن، بروز دادن، نشان دادن، (به طور کتبی یا شفاهی محتوای بار خود را به مامور گمرک) اظهار کردن، نمایاندن، اظهارنامه دادن، تصریح کردن، بی پرده گفتن، رک و 

declare

<hr> موضع خود را (مثلا برله یا برعلیه) آشکار کردن

موضع خود را (مثلا برله یا برعلیه) آشکار کردن

declare oneself

<hr> معنی : اعلان شده، اظهار شده، شناسایی شده <hr> معانی دیگر : اعلان شده، اظهار شده، شناسایی شده

معنی : اعلان شده، اظهار شده، شناسایی شده معانی دیگر : اعلان شده، اظهار شده، شناسایی شده

declared

declaredly

declaredness

<hr> اعلام کننده، ابرازگر، بازنمودگر

اعلام کننده، ابرازگر، بازنمودگر

declarer

declarers

declares

declaring

declass

<hr> (adjective) تنزل رتبه یافته، خوار (شده)، فروارج

(adjective) تنزل رتبه یافته، خوار (شده)، فروارج

declasse

<hr> (verb transitive) جداکردن از طبقه، کسی را ازطبقه اجتماعی محروم کردن

(verb transitive) جداکردن از طبقه، کسی را ازطبقه اجتماعی محروم کردن

declassed

declassee

declassicize

<hr> از طبقه بندى خارج کردن علوم نظامى : حذف طبقه بندى

از طبقه بندى خارج کردن علوم نظامى : حذف طبقه بندى

declassification

declassifications

declassified

declassifies

<hr> معنی : تنزل رتبه دادن به، غیر محرمانه کردن، مقاماجتماعی کسی را از بین بردن <hr> معانی دیگر : (اسناد و مدارک را از صورت محرمانه به صورت عادی درآوردن) غیرمحرمانه کردن، واراز کردن

معنی : تنزل رتبه دادن به، غیر محرمانه کردن، مقاماجتماعی کسی را از بین بردن معانی دیگر : (اسناد و مدارک را از صورت محرمانه به صورت عادی درآوردن) غیرمحرمانه کردن، واراز کردن

declassify

declassifying

declassing

<hr> (به ویژه در مورد گربه ی خانگی) ناخن زدایی کردن (درآوردن پنجول ها از ریشه)

(به ویژه در مورد گربه ی خانگی) ناخن زدایی کردن (درآوردن پنجول ها از ریشه)

declaw

<hr> معنی : صرف کلمات، عدم قبول چیزی بطورمودبانه <hr> معانی دیگر : سرازیری، شیب، فرود، نزول، نشیب، تمایل، انحراف، زوال، پسرفت، فرتوتی، میرایی

معنی : صرف کلمات، عدم قبول چیزی بطورمودبانه معانی دیگر : سرازیری، شیب، فرود، نزول، نشیب، تمایل، انحراف، زوال، پسرفت، فرتوتی، میرایی

declension

<hr> (دستور زبان) وابسته به صرف، صرفی

(دستور زبان) وابسته به صرف، صرفی

declensional

declensionally

declensions

declericalize

declimatize

<hr> معنی : قابل تصریف، صرف کردنی <hr> معانی دیگر : (دستور زبان) قابل صرف، دارای اجزای قابل صرف

معنی : قابل تصریف، صرف کردنی معانی دیگر : (دستور زبان) قابل صرف، دارای اجزای قابل صرف

declinable

declinate

<hr> معنی : تمایل، دوری از محوراصلی <hr> معانی دیگر : شیب، سرازیری، فروروی، فرود، نشیب، اریب روی، مورب بودن، (عقربه ی قطب نما و غیره) زاویه ی انحراف، گوشه ی چام، چامگوشه، (نجوم) میل، خودداری (باادب)، رد کردن، جواب رد دادن، میل

معنی : تمایل، دوری از محوراصلی معانی دیگر : شیب، سرازیری، فروروی، فرود، نشیب، اریب روی، مورب بودن، (عقربه ی قطب نما و غیره) زاویه ی انحراف، گوشه ی چام، چامگوشه، (نجوم) میل، خودداری (باادب)، رد کردن، جواب رد دادن، میل

declination

declinational

declinations

<hr> سمت یاب کشتى علوم نظامى : وسیله توجیه دستگاه

سمت یاب کشتى علوم نظامى : وسیله توجیه دستگاه

declinator

<hr> انحطاطى، داراى تمایل

declinatory

declinature

<hr> معنی : کاهش، زوال، انحطاط، سقوط، فساد، تنزل کردن، نپذیرفتن، شیب پیدا کردن، مایلشدن، رو بزوال گذاردن، خرد شدن، کاستن، سقوط کردن، صرف کردن، رد کردن، خم شدن، خمیدن <hr> معانی دیگر : سرازیری، خمش، خمیدگی (به سوی پایین)، شیب، نشیب، افول کردن، فروشدن، به پایان نزدیک شدن، رو به اتمام گذاشتن، (سلامتی یا نیرو یا ارزش و غیره) کم شدن، کاهش یافتن، نزول کردن، تقلیل یافتن، کاهیدن، (مودبانه) رد کردن، خودداری کردن، کاستی، دوران افول، از دست دادن (سلامتی)، فرتوتی، میرایی، میرندگی، بخش پایانی، بخش نهایی، سرازیر شدن، فرورفتن، فروپیچیدن، (به سوی پایین) خمیدن، خماندن، (اخلاقیات و غیره) پست شدن، (دستور زبان) صرف کردن، (قدیمی) بیماری نحیف کننده، صرف کردن اسم یاضمیر

معنی : کاهش، زوال، انحطاط، سقوط، فساد، تنزل کردن، نپذیرفتن، شیب پیدا کردن، مایلشدن، رو بزوال گذاردن، خرد شدن، کاستن، سقوط کردن، صرف کردن، رد کردن، خم شدن، خمیدن معانی دیگر : سرازیری، خمش، خمیدگی (به سوی پایین)، شیب، نشیب، افول کردن، فروشدن، به پایان نزدیک شدن، رو به اتمام گذاشتن، (سلامتی یا نیرو یا 

واژه های حرف "d" - انگلیسی به فارسی