انگلیسی به فارسی

desecrations

desecrator

desectionalize

deseed

desegmentation

desegmented

<hr> (به ویژه در مورد نژادها) تفکیک زدایی کردن، تفکیک نژادی را فسخ کردن، تفکیک نژادی را فسخ کردن school desegregation was accomplished with difficulty منع جداسازی در مدارس به سختی انجام میشد

(به ویژه در مورد نژادها) تفکیک زدایی کردن، تفکیک نژادی را فسخ کردن، تفکیک نژادی را فسخ کردن school desegregation was accomplished with difficulty منع جداسازی در مدارس به سختی انجام میشد

desegregate

desegregates

deselected

deselecting

desensitisation

desensitisation procedure

desensitise

desensitising

<hr> روانشناسى : حساسیت زدایى

روانشناسى : حساسیت زدایى

desensitization

desensitization technique

<hr> معنی : بی حس کردن <hr> معانی دیگر : حساسیت زدایی کردن، از میزان حساسیت کاستن، سوهش زدایی کردن، (فیلم عکاسی را) نسبت به نور کمتر حساس کردن، از حساسیت فیلم کاستن

معنی : بی حس کردن معانی دیگر : حساسیت زدایی کردن، از میزان حساسیت کاستن، سوهش زدایی کردن، (فیلم عکاسی را) نسبت به نور کمتر حساس کردن، از حساسیت فیلم کاستن

desensitize

desensitized

desensitizing

desentimentalize

<hr> معنی : صحرا، بیابان، دشت، استحقاق، شایستگی، ترک کردن، گریختن، ول کردن <hr> معانی دیگر : (برخلاف حکم وظیفه یا وفاداری و غیره) ترک کردن، رهاکردن، گذاشتن و رفتن، قال گذاشتن، بی سرپرست گذاشتن، ترک اتفاق کردن، تخلیه کردن، (به سرنوشت خود) رها کردن، (جایی را) خالی کردن، هشتن، (به ویژه ارتش) پست خود را ترک کردن (بدون اجازه)، (از خدمت یا جبهه و غیره) فرار کردن، (هنگام نیاز) ناپدید شدن، سرزمین بی آب و علف، لوت، چول، کویر، هامون، صحرایی، بیابانی، لوتی، چولستان، خالی از سکنه، بایر، برهوت، (معمولا جمع) فراخوری، لیاقت، شایندگی، سزاواری، سزندگی، جزا، ویژگی خوب، حسن (محسنات)، صفت خوب، نیک سرشتی، نیکخویی

معنی : صحرا، بیابان، دشت، استحقاق، شایستگی، ترک کردن، گریختن، ول کردن معانی دیگر : (برخلاف حکم وظیفه یا وفاداری و غیره) ترک کردن، رهاکردن، گذاشتن و رفتن، قال گذاشتن، بی سرپرست گذاشتن، ترک اتفاق کردن، تخلیه کردن، (به سرنوشت خود) رها کردن، (جایی را) خالی کردن، هشتن، (به ویژه ارتش) پست خود را ترک کردن 

desert

desert boot

desert four o'clock

desert iguana

desert lynx

desert olive

desert paintbrush

desert plant

desert plume

desert rheumatism

desert rose

desert sand verbena

desert selaginella

desert soil

desert sunflower

desert tortoise

desert willow

<hr> واگذارده، متروک، ویران

واگذارده، متروک، ویران

deserted

desertedly

desertedness

<hr> معنی : فراری، فرار <hr> معانی دیگر : ناسپاس

معنی : فراری، فرار معانی دیگر : ناسپاس

deserter

deserters

desertful

desertfully

desertic

deserticolous

<hr> (تبدیل زمین کشت پذیر به صحرا در اثر سهل انگاری یا عوامل طبیعی) لوت سازی، بیابان سازی

(تبدیل زمین کشت پذیر به صحرا در اثر سهل انگاری یا عوامل طبیعی) لوت سازی، بیابان سازی

واژه های حرف "d" - انگلیسی به فارسی