انگلیسی به فارسی

elfins

elfinwood

<hr> معنی : مثل جن و پری <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: elfin

معنی : مثل جن و پری معانی دیگر : رجوع شود به: elfin

elfish

elfishness

elfland

elflike

<hr> موی گره خورده، موی ژولیده، گیس جنی، موی درهم وبرهم، زلف پریشان، موی درهم برهم، زلف ژولیده، گیس جنی

موی گره خورده، موی ژولیده، گیس جنی، موی درهم وبرهم، زلف پریشان، موی درهم برهم، زلف ژولیده، گیس جنی

elflock

elflocks

elfwife

elfwort

elgin marbles

elhi

elianic

<hr> رجوع شود به: elijah، الیاس، ایلیا

رجوع شود به: elijah، الیاس، ایلیا

elias

eliasite

<hr> معنی : بیرون کشیدن، استنباط کردن، استخراج کردن <hr> معانی دیگر : موجب شدن، انگیزاندن، باعث شدن، (روان شناسی) فراخواندن، (از کسی) در کشیدن، موجب آشکار شدن(چیزی) شدن، ظاهر ساختن

معنی : بیرون کشیدن، استنباط کردن، استخراج کردن معانی دیگر : موجب شدن، انگیزاندن، باعث شدن، (روان شناسی) فراخواندن، (از کسی) در کشیدن، موجب آشکار شدن(چیزی) شدن، ظاهر ساختن

elicit

elicitate

<hr> معنی : استنباط، استخراج <hr> معانی دیگر : استحراج

معنی : استنباط، استخراج معانی دیگر : استحراج

elicitation

eliciting

elicitor

elicitory

<hr> معنی : حذف کردن، ادغام کردن، از اخر برداشتن <hr> معانی دیگر : از قلم انداختن، ستردن، (از متن و غیره) زدن

معنی : حذف کردن، ادغام کردن، از اخر برداشتن معانی دیگر : از قلم انداختن، ستردن، (از متن و غیره) زدن

elide

elides

elidible

eliding

eligenda

eligent

eligibilities

<hr> معنی : شایستگی، مشمولیت <hr> معانی دیگر : شایستگی

معنی : شایستگی، مشمولیت معانی دیگر : شایستگی

eligibility

<hr> معنی : واجد شرایط، مطلوب، قابل انتخاب <hr> معانی دیگر : گزیدنی، گزین پذیر، مستحق، شایا، مشمول، (به ویژه برای زناشویی) شایسته، دلخواه، مناسب ازدواج، درخور، مورد پسند

معنی : واجد شرایط، مطلوب، قابل انتخاب معانی دیگر : گزیدنی، گزین پذیر، مستحق، شایا، مشمول، (به ویژه برای زناشویی) شایسته، دلخواه، مناسب ازدواج، درخور، مورد پسند

eligible

eligibles

elihu

<hr> اسم خاص مذکر(مخفف آن: elias و ellis و eliot)، الیاس، ایلیا

اسم خاص مذکر(مخفف آن: elias و ellis و eliot)، الیاس، ایلیا

elijah

eliminable

eliminand

eliminant

<hr> معنی : خرد کردن، برطرف کردن، محو کردن، رفع کردن، زدودن، بیرون کردن، حذف کردن، منتفی کردن <hr> معانی دیگر : از قلم انداختن، به حساب نیاوردن، (از متن و غیره) زدن، از بین بردن، معدوم کردن، نابودکردن، نیست کردن، (مسابقات قهرمانی و غیره) از دور خارج شدن، از مسابقه خارج شدن، (جبر و ریاضی) حذف کردن، (تنکرد شناسی - زیست شناسی - مواد زاید و فضولات و سموم و غیره را از بدن دفع کردن) برون ریختن، برون راندن، ردکردن، از معادله بیرون کردن

معنی : خرد کردن، برطرف کردن، محو کردن، رفع کردن، زدودن، بیرون کردن، حذف کردن، منتفی کردن معانی دیگر : از قلم انداختن، به حساب نیاوردن، (از متن و غیره) زدن، از بین بردن، معدوم کردن، نابودکردن، نیست کردن، (مسابقات قهرمانی و غیره) از دور خارج شدن، از مسابقه خارج شدن، (جبر و ریاضی) حذف کردن، (تنکرد شناس

eliminate

eliminated

eliminates

<hr> معنی : طرد، محو، حذف، زدودگی، رفع <hr> معانی دیگر : زدودگی، رفع

معنی : طرد، محو، حذف، زدودگی، رفع معانی دیگر : زدودگی، رفع

واژه های حرف "e" - انگلیسی به فارسی