انگلیسی به فارسی

enfacing

enfamish

enfamous

enfant

<hr> معنی : مزاحم <hr> معانی دیگر : (فرانسه)، بچه ی شیطان، کودک تخس، کسی که با اظهارات بی جاوکارهای بی موردموجب تصدیع خاطرگردد، مصدع

معنی : مزاحم معانی دیگر : (فرانسه)، بچه ی شیطان، کودک تخس، کسی که با اظهارات بی جاوکارهای بی موردموجب تصدیع خاطرگردد، مصدع

enfant terrible

enfants

enfarce

enfasten

enfatico

enfavor

enfeature

enfect

<hr> معنی : ضعیف کردن، سست کردن <hr> معانی دیگر : از رمق انداختن، نزار کردن

معنی : ضعیف کردن، سست کردن معانی دیگر : از رمق انداختن، نزار کردن

enfeeble

enfeebled

<hr> سستی، ناتوانی، ناتوان سازی، تضعیف

سستی، ناتوانی، ناتوان سازی، تضعیف

enfeeblement

enfeeblements

enfeebler

enfeebles

<hr> (حقوق) تیول بخشیدن به، هبه کردن، تیول بخشیدن، هبه کردن ملک، صاحب ملک کردن

(حقوق) تیول بخشیدن به، هبه کردن، تیول بخشیدن، هبه کردن ملک، صاحب ملک کردن

enfeoff

enfeoffed

enfeoffing

<hr> سند واگذاری ملک یاتیول، ملک

سند واگذاری ملک یاتیول، ملک

enfeoffment

enfester

<hr> معنی : زنجیر کردن، در بند نهادن، در قید عبودیت ازردن، گرفتار غل و زنجیر کردن <hr> معانی دیگر : کند و زنجیر کردن، غل و زنجیر کردن (به ویژه پاهارا)، در قید گذاشتن

معنی : زنجیر کردن، در بند نهادن، در قید عبودیت ازردن، گرفتار غل و زنجیر کردن معانی دیگر : کند و زنجیر کردن، غل و زنجیر کردن (به ویژه پاهارا)، در قید گذاشتن

enfetter

enfettering

enfetters

enfever

enfevered

enfevers

enfierce

enfigure

<hr> معنی : یک رشتهء اطاق، روبروی هم قرار دادن، درو عرضی کردن <hr> معانی دیگر : (ارتش)، تیراندازی راستایی (تیراندازی از جناح به پهنای صف دشمن که امکان اصابت را بسیار بیشتر می کند)، آرایش راستایی، نظ درو عرضی کردن

معنی : یک رشتهء اطاق، روبروی هم قرار دادن، درو عرضی کردن معانی دیگر : (ارتش)، تیراندازی راستایی (تیراندازی از جناح به پهنای صف دشمن که امکان اصابت را بسیار بیشتر می کند)، آرایش راستایی، نظ درو عرضی کردن

enfilade

enfilade fire

enfiladed

enfilades

enfilading

enfin

enfire

enfirm

enflagellation

<hr> معنی : به هیجان اوردن، بر افروختن، دارای اماس کردن، ملتهب کردن، اتش گرفتن، عصبانی و ناراحت کردن <hr> معانی دیگر : =inflame

معنی : به هیجان اوردن، بر افروختن، دارای اماس کردن، ملتهب کردن، اتش گرفتن، عصبانی و ناراحت کردن معانی دیگر : =inflame

enflame

enflames

enflaming

enflesh

<hr> روش عطرگیری از گل: جذب ماده ی خوشبو از راه روغن مالی، عطرگیری بوسیله ء روغن های جاذب

روش عطرگیری از گل: جذب ماده ی خوشبو از راه روغن مالی، عطرگیری بوسیله ء روغن های جاذب

واژه های حرف "e" - انگلیسی به فارسی