انگلیسی به فارسی

famelessness

famelic

fameuse

fameworthy

familia

<hr> معنی : خانوادگی، قومی، فامیلی، مربوط به خانواده <hr> معانی دیگر : خویشاوندی، خودمانی

معنی : خانوادگی، قومی، فامیلی، مربوط به خانواده معانی دیگر : خویشاوندی، خودمانی

familial

familial hypercholesterolemia

<hr> معنی : مانوس، وارد در، اشنا، خودمانی <hr> معانی دیگر : آشنا، شناس، شناسا، بی رودربایستی، ندار، خودی، بی تکلف، پر رو (به ویژه کسی که بدون مناسبت لحن و رفتار خودمانی اتخاذ می کند)، گستاخ، بیش از حد خودمانی، (معمولا با : with) مطلع به، وارد به، بلد، متبحر در، داننده، خبره، دوست صمیمی، دوست جون جونی، نزدیک (نزدیکان)، یار جانی، هم قطار، همکار، (در اصل) خانوادگی، خویشاوندانه، تباری، (جانوران) اهلی، رام، خوگیر، (قدیمی) مستخدم کلیسا، کارمند کلیسا

معنی : مانوس، وارد در، اشنا، خودمانی معانی دیگر : آشنا، شناس، شناسا، بی رودربایستی، ندار، خودی، بی تکلف، پر رو (به ویژه کسی که بدون مناسبت لحن و رفتار خودمانی اتخاذ می کند)، گستاخ، بیش از حد خودمانی، (معمولا با : with) مطلع به، وارد به، بلد، متبحر در، داننده، خبره، دوست صمیمی، دوست جون جونی، نزدیک (

familiar

familiar spirit

familiarisation

familiarise

familiarising

familiarisingly

familiarism

familiarities

<hr> معنی : اشنایی، خودمانی، انس <hr> معانی دیگر : نزدیکی، دوستی، صمیمیت، همکاری نزدیک، خودمانی بودن، ندار بودن (با کسی)، خودی بودن، رسمی نبودن، بی تکلفی، دست به سر و گوش کسی کشیدن، ماچ و بوسه (و کارهایی که معمولا در خلوت انجام می شود)، (با : with) دانش، تبحر، خبرگی، بلدی، پر رویی، گستاخی، خودمانی بودن بیش از حد

معنی : اشنایی، خودمانی، انس معانی دیگر : نزدیکی، دوستی، صمیمیت، همکاری نزدیک، خودمانی بودن، ندار بودن (با کسی)، خودی بودن، رسمی نبودن، بی تکلفی، دست به سر و گوش کسی کشیدن، ماچ و بوسه (و کارهایی که معمولا در خلوت انجام می شود)، (با : with) دانش، تبحر، خبرگی، بلدی، پر رویی، گستاخی، خودمانی بودن بیش از

familiarity

<hr> معنی : اشنا کردن <hr> معانی دیگر : اشنا کردن

معنی : اشنا کردن معانی دیگر : اشنا کردن

familiarization

familiarizations

<hr> معنی : خو دادن، اشنا کردن، عادت دادن، اشنا ساختن، خودمانی کردن <hr> معانی دیگر : شناساندن، معروف کردن، آشنا کردن، آموزاندن، معلوم کردن

معنی : خو دادن، اشنا کردن، عادت دادن، اشنا ساختن، خودمانی کردن معانی دیگر : شناساندن، معروف کردن، آشنا کردن، آموزاندن، معلوم کردن

familiarize

<hr> (verb transitive) اشنا کردن، اشنا ساختن، خو دادن، عادت دادن، معلوم کردن، خودمانی کردن

(verb transitive) اشنا کردن، اشنا ساختن، خو دادن، عادت دادن، معلوم کردن، خودمانی کردن

familiarized

familiarizer

familiarizes

familiarizing

familiarizingly

familiarness

familiars

familiary

familic

families

familism

familist

familistere

familistery

familistic

famille

<hr> معنی : خاندان، طایفه، خانواده، فامیل، خانوار، عشیره، حی <hr> معانی دیگر : خویشاوندان، قوم و خویش، ایل و تبار، دودمان، قبیله، آل، دسته ی تبهکاران، گروه (دزدان)، باند جنایتکاران، (زبان شناسی) خانواده ی زبان ها، (مهجور) اهل خانه، خانه وار، عایله، (رده بندی زیست شناسی) تیره، (بوم شناسی) گروهی از سازواره های هم تیره، هم تیرگان، فامیلی

معنی : خاندان، طایفه، خانواده، فامیل، خانوار، عشیره، حی معانی دیگر : خویشاوندان، قوم و خویش، ایل و تبار، دودمان، قبیله، آل، دسته ی تبهکاران، گروه (دزدان)، باند جنایتکاران، (زبان شناسی) خانواده ی زبان ها، (مهجور) اهل خانه، خانه وار، عایله، (رده بندی زیست شناسی) تیره، (بوم شناسی) گروهی از سازواره های 

واژه های حرف "f" - انگلیسی به فارسی