انگلیسی به فارسی

ferrohydrocyanic

ferroinclave

<hr> (کان شناسی) دارای آهن و منیزیم

(کان شناسی) دارای آهن و منیزیم

ferromagnesian

<hr> معنی : فرومغناطیسی <hr> معانی دیگر : (آهن یا نیکل یا کبالت دارای مغناطیس پذیری زیاد) فرو مغناطیسی

معنی : فرومغناطیسی معانی دیگر : (آهن یا نیکل یا کبالت دارای مغناطیس پذیری زیاد) فرو مغناطیسی

ferromagnetic

<hr> آلیاژ (یا همبسته ی) آهن و منگنز، فرو منگنز، علوم مهندسى : فرو منگنز الکترونیک : فرومنگنز

آلیاژ (یا همبسته ی) آهن و منگنز، فرو منگنز، علوم مهندسى : فرو منگنز الکترونیک : فرومنگنز

ferromanganese

ferrometer

ferromolybdenum

ferronatrite

ferrophosphorus

ferroprint

ferroprussiate

ferroprussic

<hr> آمیزه ی آهن و سیلیسیم (که در پولاد سازی کاربرد دارد)، علوم مهندسى : فرو سیلیکان

آمیزه ی آهن و سیلیسیم (که در پولاد سازی کاربرد دارد)، علوم مهندسى : فرو سیلیکان

ferrosilicon

ferrotitanium

ferrotungsten

<hr> عکسی که روی صفحه آهنی ثبت شده

عکسی که روی صفحه آهنی ثبت شده

ferrotype

ferrotyped

ferrotypes

ferrotyping

<hr> معنی : دارای ترکیبات اهن، اهنی <hr> معانی دیگر : (دارای یا ناشی از و یا وابسته به آهن) آهن دار، آهن زا، آهن خیز، آهنی، آهنین

معنی : دارای ترکیبات اهن، اهنی معانی دیگر : (دارای یا ناشی از و یا وابسته به آهن) آهن دار، آهن زا، آهن خیز، آهنی، آهنین

ferrous

<hr> (شیمی) اکسید فروس (feo)، زنگ اهن

(شیمی) اکسید فروس (feo)، زنگ اهن

ferrous oxide

ferrous sulfate

ferrovanadium

ferrozirconium

ferruginate

ferruginated

ferrugination

ferruginean

ferrugineous

<hr> معنی : اهن دار، اهنی <hr> معانی دیگر : (وابسته به یا دارای ویژگی های آهن) آهنی، آهن سان، آهن دار

معنی : اهن دار، اهنی معانی دیگر : (وابسته به یا دارای ویژگی های آهن) آهنی، آهن سان، آهن دار

ferruginous

<hr> معنی : حلقه، حلقه یا بست فلزی ته عصا <hr> معانی دیگر : (پوشش فلزی که بر ته عصا و دسته ی ابزار و غیره می کوبند تا از ترک برداشتن چوب جلوگیری کند) ته پوش، کلاهک، سر عصا، ته غلاف، بست، (لوله کشی و مکانیک) بوش یا حلقه (برای سفت کردن بندها و نقاط اتصال)، بست فلزی زدن

معنی : حلقه، حلقه یا بست فلزی ته عصا معانی دیگر : (پوشش فلزی که بر ته عصا و دسته ی ابزار و غیره می کوبند تا از ترک برداشتن چوب جلوگیری کند) ته پوش، کلاهک، سر عصا، ته غلاف، بست، (لوله کشی و مکانیک) بوش یا حلقه (برای سفت کردن بندها و نقاط اتصال)، بست فلزی زدن

ferrule

ferruled

ferrules

ferrum

ferruminate

ferruminated

ferruminating

ferrums

<hr> معنی : جسر، عبور، معبر، گذر دادن، عبور دادن <hr> معانی دیگر : با فری ترابری کردن، با فری بردن، فری کردن، با هواپیما ترابری کردن، فری (کشتی مسافربر و باربر که مرتب از یک سوی رودخانه یا دریاچه یا دریا بسوی دیگر رفت و آمد می کند و کار پل را انجام می دهد)، ترابری بافری، (با فری) از رودخانه عبور کردن، تحویل دادن هواپیما (ی خریداری شده) از طریق پرواز کردن با آن به مقصد، گذرگاه، ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن

معنی : جسر، عبور، معبر، گذر دادن، عبور دادن معانی دیگر : با فری ترابری کردن، با فری بردن، فری کردن، با هواپیما ترابری کردن، فری (کشتی مسافربر و باربر که مرتب از یک سوی رودخانه یا دریاچه یا دریا بسوی دیگر رفت و آمد می کند و کار پل را انجام می دهد)، ترابری بافری، (با فری) از رودخانه عبور کردن، تحویل د

ferry

ferryage

<hr> معنی : معبر <hr> معانی دیگر : فری، قایقی که بوسیله سیم یا طناب وغیره ازیک سوی رودخانه بسوی دیگر میرود، قایق، کشتى گذاره

معنی : معبر معانی دیگر : فری، قایقی که بوسیله سیم یا طناب وغیره ازیک سوی رودخانه بسوی دیگر میرود، قایق، کشتى گذاره

ferryboat

ferryhouse

ferrying

<hr> ناخدای فری، صاحب فری، مدیر فری، کرجی ران، کرجی بان، راننده کشتی گذاره

ناخدای فری، صاحب فری، مدیر فری، کرجی ران، کرجی بان، راننده کشتی گذاره

واژه های حرف "f" - انگلیسی به فارسی