انگلیسی به فارسی

<hr> معنی : تیول، تصرف بشرط خدمت، اصول ملوک الطوایفی <hr> معانی دیگر : فئودالیته، زمین سالاری، بوم سالاری، تیول داری، خان خانی

معنی : تیول، تصرف بشرط خدمت، اصول ملوک الطوایفی معانی دیگر : فئودالیته، زمین سالاری، بوم سالاری، تیول داری، خان خانی

feudality

feudalizable

<hr> عمل ملوک الطوایفی کردن، تبدیل به تیول

عمل ملوک الطوایفی کردن، تبدیل به تیول

feudalization

<hr> تبدیل به نظام خان خانی (فئودال) کردن، ملوک الطوایفی کردن، تیولی کردن

تبدیل به نظام خان خانی (فئودال) کردن، ملوک الطوایفی کردن، تیولی کردن

feudalize

feudalized

feudalizing

<hr> بترتیب ملوک الطوایف، بطورتیول

بترتیب ملوک الطوایف، بطورتیول

feudally

feudaries

feudary

feudatary

feudatories

<hr> تیول دار، رعیتی که در مقابل بیگاری یا پول زمین در اختیارش گذاشته اند، زمین داده شده در مقابل خدمت، وابسته به رابطه ی خان خانی (تیول دهنده و تیول دار)، تابع شرایط تیول، زیردست، زعیم

تیول دار، رعیتی که در مقابل بیگاری یا پول زمین در اختیارش گذاشته اند، زمین داده شده در مقابل خدمت، وابسته به رابطه ی خان خانی (تیول دهنده و تیول دار)، تابع شرایط تیول، زیردست، زعیم

feudatory

feuded

feudee

feuder

feuding

feudist

feudists

feudovassalism

feudum

feued

feuillage

feuillants

feuillemorte

feuillet

<hr> معنی : گرده، پاورقی <hr> معانی دیگر : (فرانسه)، بخشی از روزنامه که حاوی داستان های سریال و مقالات سطحی و شایعات سینمایی و غیره است، قطعه یا مقاله ای که در این بخش چاپ شده، پاورقی قسمت پایین روزنامه، کتاب یامقاله ای که بصورت پاورقی در روزنامه چاپ شود، طرح

معنی : گرده، پاورقی معانی دیگر : (فرانسه)، بخشی از روزنامه که حاوی داستان های سریال و مقالات سطحی و شایعات سینمایی و غیره است، قطعه یا مقاله ای که در این بخش چاپ شده، پاورقی قسمت پایین روزنامه، کتاب یامقاله ای که بصورت پاورقی در روزنامه چاپ شود، طرح

feuilleton

feuilletonism

feuilletonist

feuilletonistic

feuilletons

feuing

feulamort

feus

feute

feuterer

<hr> معنی : هیجان، تب، مطبقه، تب دار کردن <hr> معانی دیگر : بیماری تب آور، شور، جوش و خروش، گرمش، تب دار کردن یا شدن

معنی : هیجان، تب، مطبقه، تب دار کردن معانی دیگر : بیماری تب آور، شور، جوش و خروش، گرمش، تب دار کردن یا شدن

fever

fever blister

fever blister (or sore)

fever tree

fever-blister

feverberry

feverblister

<hr> تب، (مجازا) هیجان، تب دار کردن

تب، (مجازا) هیجان، تب دار کردن

fevered

feveret

<hr> معنی : نوعی گاوچشم یا گل مینا <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) گاو چشم (chrysanthemum parthenium از خانواده ی composite)، بابونه ی زرد، بابونه ی اروپایی

معنی : نوعی گاوچشم یا گل مینا معانی دیگر : (گیاه شناسی) گاو چشم (chrysanthemum parthenium از خانواده ی composite)، بابونه ی زرد، بابونه ی اروپایی

feverfew

feverfews

fevering

<hr> معنی : تب دار، در حال تب <hr> معانی دیگر : دارای تب (به ویژه اگر خفیف باشد)، داغ (مثل آدم تب دار)، تب آور، تب زا، هیجان زده، پر شور، پر تب وتاب، پر جوش و خروش، شوریده، تب گونه (feverous هم می گویند)، بیقرار، تب خیز

معنی : تب دار، در حال تب معانی دیگر : دارای تب (به ویژه اگر خفیف باشد)، داغ (مثل آدم تب دار)، تب آور، تب زا، هیجان زده، پر شور، پر تب وتاب، پر جوش و خروش، شوریده، تب گونه (feverous هم می گویند)، بیقرار، تب خیز

واژه های حرف "f" - انگلیسی به فارسی