انگلیسی به فارسی

filters

<hr> معنی : پلیدی، الودگی، هرزه، کثافت، چرک، خرده ریز <hr> معانی دیگر : نجاست، فژه، گروس، پژگنی، هرزگی، قباحت، بی آزرمی، زشتکاری، فساد اخلاقی

معنی : پلیدی، الودگی، هرزه، کثافت، چرک، خرده ریز معانی دیگر : نجاست، فژه، گروس، پژگنی، هرزگی، قباحت، بی آزرمی، زشتکاری، فساد اخلاقی

filth

filthiest

filthified

filthify

filthifying

<hr> به پلیدی، پلیدانه، بزشتی، بطورناشایسته

به پلیدی، پلیدانه، بزشتی، بطورناشایسته

filthily

<hr> چرکی، پلیدی، کثافت، الودگی، لوک

چرکی، پلیدی، کثافت، الودگی، لوک

filthiness

filths

<hr> معنی : کثیف، پلید، چرکین، ژیژ <hr> معانی دیگر : نجس، ناپاک، پژگن، کرفت، هرزه، قبیح، منافی عفت، منافی اخلاق، فاسد، ناخوشایند

معنی : کثیف، پلید، چرکین، ژیژ معانی دیگر : نجس، ناپاک، پژگن، کرفت، هرزه، قبیح، منافی عفت، منافی اخلاق، فاسد، ناخوشایند

filthy

<hr> سودی که بی شرفانه بدست اید

سودی که بی شرفانه بدست اید

filthy lucre

filtrability

<hr> رجوع شود به: filterable، filterable : قابل پالایش، تصفیه پذیر، صافی کردنی

رجوع شود به: filterable، filterable : قابل پالایش، تصفیه پذیر، صافی کردنی

filtrable

filtratable

<hr> معنی : تصفیه کردن، صاف کردن، از صافی گذشتن، از صافی گذراندن <hr> معانی دیگر : پالودن، صافی کردن، صاف کنی، پالونه، صاف شدن، زلال شدن، ردشدن

معنی : تصفیه کردن، صاف کردن، از صافی گذشتن، از صافی گذراندن معانی دیگر : پالودن، صافی کردن، صاف کنی، پالونه، صاف شدن، زلال شدن، ردشدن

filtrate

filtrated

<hr> معنی : تصفیه، از صافی گذراندن، پالایش <hr> معانی دیگر : از صافی گذراندن، تصفیه، پالایش

معنی : تصفیه، از صافی گذراندن، پالایش معانی دیگر : از صافی گذراندن، تصفیه، پالایش

filtration

filtre

<hr> (کالبد شناسی - هر بخش یا اندام ریسمان مانند) اندام ریسمانی، ریسمانه، رشته لیفی، ساختمان لیفی ورشته ای، نسج

(کالبد شناسی - هر بخش یا اندام ریسمان مانند) اندام ریسمانی، ریسمانه، رشته لیفی، ساختمان لیفی ورشته ای، نسج

filum

fimble

fimbles

<hr> معنی : پره، شرابه <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی) رشته های لبه ای، ساختار لبه ای، لب ساختار، ریشه، حاشیه ریشه دار

معنی : پره، شرابه معانی دیگر : (زیست شناسی) رشته های لبه ای، ساختار لبه ای، لب ساختار، ریشه، حاشیه ریشه دار

fimbria

fimbriae

fimbrial

<hr> معنی : ریشه دار، حاشیه دار، شرابه دار <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی) لب رشته دار، لب ساختاری، fimbrial ریشه دار

معنی : ریشه دار، حاشیه دار، شرابه دار معانی دیگر : (زیست شناسی) لب رشته دار، لب ساختاری، fimbrial ریشه دار

fimbriate

fimbriated

fimbriatum

fimbricate

fimbricated

fimbrillae

fimbrillate

fimbrilliferous

fimbristylis

fimetarious

fimicolous

<hr> معنی : پر، دست، بال، باله، پره ماهی، بال ماهی، پرک، پره طیاره، با باله مجهز کردن <hr> معانی دیگر : (فرانسه) پایان، خاتمه، هر چیز باله مانند: تیغه، پره، برآمدگی باله مانند، دم هواپیما (بخش عمودی آن)، برآمدگی یا تیغه ی ته قایق یا زیر دریایی، (خودمانی) دست، باله های ماهی را بریدن، (امریکا- خودمانی) اسکناس پنج دلاری، مخفف:، بازرگانی، مالیه، فنلاند

معنی : پر، دست، بال، باله، پره ماهی، بال ماهی، پرک، پره طیاره، با باله مجهز کردن معانی دیگر : (فرانسه) پایان، خاتمه، هر چیز باله مانند: تیغه، پره، برآمدگی باله مانند، دم هواپیما (بخش عمودی آن)، برآمدگی یا تیغه ی ته قایق یا زیر دریایی، (خودمانی) دست، باله های ماهی را بریدن، (امریکا- خودمانی) اسکناس پ

fin de siecle

fin de siècle

fin keel

fin whale

<hr> قابل جریمه، جریمه بردار، جریمه دار، محکوم بدادن جریمه، سزاوارجریمه

قابل جریمه، جریمه بردار، جریمه دار، محکوم بدادن جریمه، سزاوارجریمه

finable

finableness

<hr> معنی : گول زدن، نقشه کشیدن، بازرنگی بدست اوردن، باحیله بدست اوردن <hr> معانی دیگر : (با حیله یا زرنگی) به دست آوردن، مرد رندی کردن، (رندانه) انجام دادن، (از کسی) در کشیدن، کلاشی کردن، نقشه کشیدن برای

معنی : گول زدن، نقشه کشیدن، بازرنگی بدست اوردن، باحیله بدست اوردن معانی دیگر : (با حیله یا زرنگی) به دست آوردن، مرد رندی کردن، (رندانه) انجام دادن، (از کسی) در کشیدن، کلاشی کردن، نقشه کشیدن برای

واژه های حرف "f" - انگلیسی به فارسی