انگلیسی به فارسی

floatsmen

floatstone

<hr> سبک، شناور، دارای اب نشین کم درگفتگوی ازکشتی

سبک، شناور، دارای اب نشین کم درگفتگوی ازکشتی

floaty

flob

flobby

<hr> معنی : توده جمع شده، کلالهای از رشته های ظریف، جمع کردن <hr> معانی دیگر : (در ته نشینی و بارش شیمیایی و غیره) کرکینه، طره، طره شدن

معنی : توده جمع شده، کلالهای از رشته های ظریف، جمع کردن معانی دیگر : (در ته نشینی و بارش شیمیایی و غیره) کرکینه، طره، طره شدن

floc

flocced

flocci

floccilation

floccing

floccipend

<hr> معنی : انبوه، کاکل دار، کلالهای، دارای دسته های کرک یا پشم <hr> معانی دیگر : (پوشیده از کرک یا پرزهای ریز) کرکینه دار، پرزدار، کرکدار

معنی : انبوه، کاکل دار، کلالهای، دارای دسته های کرک یا پشم معانی دیگر : (پوشیده از کرک یا پرزهای ریز) کرکینه دار، پرزدار، کرکدار

floccose

floccose chanterelle

floccosely

flocculable

<hr> (شیمی - در پالایش فاضلاب) کرکینه ساز (ماده ای که موجب انباشته شدن و کرکینگی می شود) (flocculating agent هم می گویند)

(شیمی - در پالایش فاضلاب) کرکینه ساز (ماده ای که موجب انباشته شدن و کرکینگی می شود) (flocculating agent هم می گویند)

flocculant

floccular

<hr> معنی : قلنبه، کلاله، کاکل، لخته شده، انبوه شدن <hr> معانی دیگر : (شیمی - در ته نشین سازی و بارش)، کرکینه، انبوهی، طره، اجتماع کردن، بصورت رشته های انبوه و کرکداردر اوردن

معنی : قلنبه، کلاله، کاکل، لخته شده، انبوه شدن معانی دیگر : (شیمی - در ته نشین سازی و بارش)، کرکینه، انبوهی، طره، اجتماع کردن، بصورت رشته های انبوه و کرکداردر اوردن

flocculate

flocculating

<hr> معنی : لخته، دلمه

flocculation

flocculator

<hr> کرکینه، توده ی پرزمانند، کرک گوی، توده های معلق درمایع که خود از تجمع ذراتی تشکیل شده، دلمه، لخته

کرکینه، توده ی پرزمانند، کرک گوی، توده های معلق درمایع که خود از تجمع ذراتی تشکیل شده، دلمه، لخته

floccule

<hr> حالت چیزی که مانند منگوله های پشم یا دسته پشم باشد، انباشتگی، قلنبه شدگی

حالت چیزی که مانند منگوله های پشم یا دسته پشم باشد، انباشتگی، قلنبه شدگی

flocculence

flocculency

<hr> معنی : کرکی، قلنبه شده <hr> معانی دیگر : کرک مانند، کرک سان، گرم و نرم و پشم مانند، کرکینه سان، کرک دار، کرکینه دار، دارای توده های کوچک و کرک مانند

معنی : کرکی، قلنبه شده معانی دیگر : کرک مانند، کرک سان، گرم و نرم و پشم مانند، کرکینه سان، کرک دار، کرکینه دار، دارای توده های کوچک و کرک مانند

flocculent

flocculently

floccules

flocculi

flocculose

flocculous

<hr> معنی : کلف خورشید، دسته کوچکی از الیاف پشمی <hr> معانی دیگر : (توده ی کوچک کرک یا هرچیز کرک مانند) کرک گوی، کرکینه گوی

معنی : کلف خورشید، دسته کوچکی از الیاف پشمی معانی دیگر : (توده ی کوچک کرک یا هرچیز کرک مانند) کرک گوی، کرکینه گوی

flocculus

<hr> (توده ی پشم مانند یا موی مانند) گیسوگوی، موگوی، کرک انباشت، پشم گوی

(توده ی پشم مانند یا موی مانند) گیسوگوی، موگوی، کرک انباشت، پشم گوی

floccus

<hr> معنی : گروه، جمعیت، گله، رمه، دسته پرندگان، بصورت گله ورمه در امدن، جمع کردن، گرد امدن، جمع شدن، ازدحام کردن <hr> معانی دیگر : (دسته ی گوسفند یا بز و پرنده و غیره) گله، (مجازی) فوج، انبوه مردم، گله شدن، گله وار رفتن، تجمع کردن، انبوهیدن، توفیدن، گردآمدن، پیروان (مسیح)، کلیسا روندگان، (گلوله ی کوچکی از پشم یا پنبه یا هرچیز مشابه آن) پشم گوی، کرک گوی، موگوی، گلوله ی مو، کرکینه گوی، پشم انباشت، (پس مانده ی پشم و پنبه و غیره که با آن مبل و تشک و غیره را پر می کنند) پرکنه، لایی، آکنه، آگنش، آگنه، پنبه کهنه، (نقش برجسته ی روی پارچه و کاغذ دیواری و غیره که از الیاف پرز مانند درست شده است) پرزه، خواب

معنی : گروه، جمعیت، گله، رمه، دسته پرندگان، بصورت گله ورمه در امدن، جمع کردن، گرد امدن، جمع شدن، ازدحام کردن معانی دیگر : (دسته ی گوسفند یا بز و پرنده و غیره) گله، (مجازی) فوج، انبوه مردم، گله شدن، گله وار رفتن، تجمع کردن، انبوهیدن، توفیدن، گردآمدن، پیروان (مسیح)، کلیسا روندگان، (گلوله ی کوچکی از پش

flock

flocked

flockier

flockiest

<hr> (نقش برجسته روی پارچه و کاغذ دیواری و غیره که از الیاف پرز مانند درست شده است) پرزه، خواب

(نقش برجسته روی پارچه و کاغذ دیواری و غیره که از الیاف پرز مانند درست شده است) پرزه، خواب

واژه های حرف "f" - انگلیسی به فارسی