انگلیسی به فارسی

gibel

gibelike

gibelite

gibeonite

<hr> معنی : طنز گو، طعنه زن <hr> معانی دیگر : طعنه زن، طنز گو

معنی : طنز گو، طعنه زن معانی دیگر : طعنه زن، طنز گو

giber

gibes

gibibit

gibier

gibing

gibleh

<hr> معنی : خرده ریز، احشاء خوراکی مرغ خانگی و غیره <hr> معانی دیگر : (معمولا به صورت جمع) اعضای خوراکی مرغ (مثل سنگدان و دل و جگر و گردن) که معمولا مجزا از خود مرغ پخته می شود، جزئی، احشاء خوراکی مره خانگی و غیره ازقبیل دل و جگر، بصورت جمع خرده ریز

معنی : خرده ریز، احشاء خوراکی مرغ خانگی و غیره معانی دیگر : (معمولا به صورت جمع) اعضای خوراکی مرغ (مثل سنگدان و دل و جگر و گردن) که معمولا مجزا از خود مرغ پخته می شود، جزئی، احشاء خوراکی مره خانگی و غیره ازقبیل دل و جگر، بصورت جمع خرده ریز

giblet

<hr> دل وجگروچینه دان وپاونوک بال غاز

دل وجگروچینه دان وپاونوک بال غاز

giblets

giboia

<hr> معنی : جبل الطارق <hr> معانی دیگر : جبل الطارق (rock of gibraltar هم می گویند)، شهر جبل الطارق (که متعلق به انگلستان است)

معنی : جبل الطارق معانی دیگر : جبل الطارق (rock of gibraltar هم می گویند)، شهر جبل الطارق (که متعلق به انگلستان است)

gibraltar

<hr> گیبسن (مشروبی الکلی که از آمیختن جین و ورموت درست می شود و معمولا یک پیاز کوچک ترشی انداخته در آن می گذارند)

گیبسن (مشروبی الکلی که از آمیختن جین و ورموت درست می شود و معمولا یک پیاز کوچک ترشی انداخته در آن می گذارند)

gibson

gibsons

<hr> کلاه نرمی که دراپرابرسرمیگذارندبرای اینکه هرچه بران مشت بزنند

کلاه نرمی که دراپرابرسرمیگذارندبرای اینکه هرچه بران مشت بزنند

gibus

gibuses

<hr> (دامداری) بیماری گید (یا سرگیجه ی گوسفند که توسط لیسه ی کرم پهنی به نام multiceps multiceps که در مغز و نخاع خانه می کند به وجود می آید)، سرگیجه گوسفند و امثال ان، گیج، احمق

(دامداری) بیماری گید (یا سرگیجه ی گوسفند که توسط لیسه ی کرم پهنی به نام multiceps multiceps که در مغز و نخاع خانه می کند به وجود می آید)، سرگیجه گوسفند و امثال ان، گیج، احمق

giddap

giddied

giddier

giddiest

giddify

giddily

<hr> معنی : گیجی، سرگیجه <hr> معانی دیگر : دوران، بی فکری

معنی : گیجی، سرگیجه معانی دیگر : دوران، بی فکری

giddiness

<hr> معنی : گیج، مبتلا به دوار سر، دوار <hr> معانی دیگر : دارای سرگیجه، متزلزل، منگ، سر بهوا، حواس پرت، بی دقت، سرگیجه آور، گیج کننده، گیج کردن یا شدن، سرگیجه گرفتن، تلو تلو خوردن، چرخان، گردنده به دور خود، بی ثبات، بی وفا، بوالهوس، هوسباز، متلون، بی ملاحظه، بی فکر

معنی : گیج، مبتلا به دوار سر، دوار معانی دیگر : دارای سرگیجه، متزلزل، منگ، سر بهوا، حواس پرت، بی دقت، سرگیجه آور، گیج کننده، گیج کردن یا شدن، سرگیجه گرفتن، تلو تلو خوردن، چرخان، گردنده به دور خود، بی ثبات، بی وفا، بوالهوس، هوسباز، متلون، بی ملاحظه، بی فکر

واژه های حرف "g" - انگلیسی به فارسی