انگلیسی به فارسی

<hr> معنی : خورش <hr> معانی دیگر : ابگوشت

معنی : خورش معانی دیگر : ابگوشت

gippo

gipseian

gipser

gipsied

gipsies

gipsiologist

gipsire

gipsology

<hr> معنی : کولی، لولی <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: gypsy، gypsy کولی

معنی : کولی، لولی معانی دیگر : رجوع شود به: gypsy، gypsy کولی

gipsy

gipsy moth

gipsydom

gipsyfy

gipsyhood

gipsying

gipsyish

gipsyism

gipsylike

gipsyry

gipsyweed

gipsywort

<hr> معنی : زرافه <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) زرافه (از تیره ی giraffidae)، اشتر گاو

معنی : زرافه معانی دیگر : (جانور شناسی) زرافه (از تیره ی giraffidae)، اشتر گاو

giraffe

giraffes

giraffesque

giraffine

giraffish

giraffoid

<hr> معنی : چرخ فلک، نوعی آتشبازی چرخنده <hr> معانی دیگر : (آتش بازی) چرخ ترقه، چرخ آتش بازی، فواره ی گردان، شمعدان چند شاخه (که معمولا جلو آینه قرار داده می شود)، نوعی اتشبازی چرخنده، چر&nbsp; فلک

معنی : چرخ فلک، نوعی آتشبازی چرخنده معانی دیگر : (آتش بازی) چرخ ترقه، چرخ آتش بازی، فواره ی گردان، شمعدان چند شاخه (که معمولا جلو آینه قرار داده می شود)، نوعی اتشبازی چرخنده، چر فلک

girandole

<hr> معنی : گل افتاب گردان، عین الشمس، عینالشمس، گل افتاب پرست <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) گل آفتاب پرست (رجوع شود به: jerusalem artichoke)، girasole مع، عین الهر

معنی : گل افتاب گردان، عین الشمس، عینالشمس، گل افتاب پرست معانی دیگر : (گیاه شناسی) گل آفتاب پرست (رجوع شود به: jerusalem artichoke)، girasole مع، عین الهر

girasol

girasole

girasoles

girasols

girba

<hr> معنی : حلقه، اظهار نظر شدید و تند، محاصره کردن، اماده کردن، نیرومند کردن، کمربند بستن <hr> معانی دیگر : مجهز کردن، ملبس کردن، آماده ی عمل شدن، کمر همت بستن، طناب یا تسمه ی آهنی دور چیزی بستن (مثل تسمه ی دور بشکه ی چوبی)، با تسمه محکم کردن، احاطه کردن، (حلقه دار) در میان گرفتن، شمشیر بستن، تمسخر، استهزا، ضربه شدید، بستن، احاطه کرده، محکم کردن

معنی : حلقه، اظهار نظر شدید و تند، محاصره کردن، اماده کردن، نیرومند کردن، کمربند بستن معانی دیگر : مجهز کردن، ملبس کردن، آماده ی عمل شدن، کمر همت بستن، طناب یا تسمه ی آهنی دور چیزی بستن (مثل تسمه ی دور بشکه ی چوبی)، با تسمه محکم کردن، احاطه کردن، (حلقه دار) در میان گرفتن، شمشیر بستن، تمسخر، استهزا، 

gird

girded

<hr> معنی : شاهین ترازو، تیر اهن، شاه تیر <hr> معانی دیگر : (معماری و پل سازی) تیر اصلی، تیرآهن بزرگ، تیرپایه، بالاگر، تیر حمال، پیل پا، پالا

معنی : شاهین ترازو، تیر اهن، شاه تیر معانی دیگر : (معماری و پل سازی) تیر اصلی، تیرآهن بزرگ، تیرپایه، بالاگر، تیر حمال، پیل پا، پالا

girder

girdering

girderless

girders

girding

<hr> معنی : کمربند، کرست، کمر، حلقه، احاطه کردن، حلقهای بریدن <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی) کمربند، کمربند زنانه، شال کمر، حمایل، هر چیزی که احاطه می کند، دورگیر، محاط کننده، لام، زیرپوش تنگ و کشدار زنانه، شکم بند (برای تو نگهداشتن شکم و غیره)، کرست زنانه، (جواهر سازی) لبه ی سنگ تراشیده شده، لبه ی جواهر، (کشاورزی) پوست درخت را حلقه وار بریدن (برای کشتن آن)، دور چیزی را گرفتن، کمربند بستن، کرست بستن

معنی : کمربند، کرست، کمر، حلقه، احاطه کردن، حلقهای بریدن معانی دیگر : (کالبد شناسی) کمربند، کمربند زنانه، شال کمر، حمایل، هر چیزی که احاطه می کند، دورگیر، محاط کننده، لام، زیرپوش تنگ و کشدار زنانه، شکم بند (برای تو نگهداشتن شکم و غیره)، کرست زنانه، (جواهر سازی) لبه ی سنگ تراشیده شده، لبه ی جواهر، (ک

واژه های حرف "g" - انگلیسی به فارسی