انگلیسی به فارسی

<hr> معنی : فرو بری، در هنگ، در هنج <hr> معانی دیگر : قورت دادن، داخل معده کردن

معنی : فرو بری، در هنگ، در هنج معانی دیگر : قورت دادن، داخل معده کردن

ingestion

<hr> قورت دهنده، بشکم برنده، وابسته به قورت و بلع دادن خوراک

قورت دهنده، بشکم برنده، وابسته به قورت و بلع دادن خوراک

ingestive

ingests

inghamite

inghilois

ingine

ingirt

ingiver

ingiving

<hr> معنی : اتش، شعله، اتش منقل یا اجاق <hr> معانی دیگر : (انگلیس - محلی)، آتش (به ویژه در بخاری)، اتش اجاق

معنی : اتش، شعله، اتش منقل یا اجاق معانی دیگر : (انگلیس - محلی)، آتش (به ویژه در بخاری)، اتش اجاق

ingle

inglenook

inglesa

ingleside

inglewood

inglobate

inglobe

inglobing

<hr> معنی : ننگین، افتضاح اور، شرم اور، گمنام <hr> معانی دیگر : بدون افتخار، بی افرند، شر آور، باآبروریزی، افتضاح آمیز

معنی : ننگین، افتضاح اور، شرم اور، گمنام معانی دیگر : بدون افتخار، بی افرند، شر آور، باآبروریزی، افتضاح آمیز

inglorious

<hr> بطور شرم اور، به پستی

ingloriously

ingloriousness

inglut

inglutition

ingluvial

<hr> چینه دان، (در مرغ یا حشره)

چینه دان، (در مرغ یا حشره)

ingluvies

ingluviitis

ingluvious

ingnue

<hr> وارد شونده، درون رو، داخل شونده، درون سوی

وارد شونده، درون رو، داخل شونده، درون سوی

ingoing

ingoingness

ingorge

<hr> معنی : خشت، شمش، قالب <hr> معانی دیگر : (در اصل) قالب فلز کاری (که فلز را به شکل میله یا آجر درمی آورد)، قالب ریخته گیری، شمش طلا و نقره و فلزات، بصورت شمش در اوردن

معنی : خشت، شمش، قالب معانی دیگر : (در اصل) قالب فلز کاری (که فلز را به شکل میله یا آجر درمی آورد)، قالب ریخته گیری، شمش طلا و نقره و فلزات، بصورت شمش در اوردن

ingot

ingot iron

ingoted

ingotman

ingotmen

<hr> علوم مهندسى : شمش هاى خام

علوم مهندسى : شمش هاى خام

ingots

ingracious

<hr> معنی : اسقاء کردن، اشباع کردن، رنگ ثابت زدن، در ذهن جانشین کردن، در جسم چیزی فرو کردن <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: engraft، رنگ زدن

معنی : اسقاء کردن، اشباع کردن، رنگ ثابت زدن، در ذهن جانشین کردن، در جسم چیزی فرو کردن معانی دیگر : رجوع شود به: engraft، رنگ زدن

ingraft

ingraftation

ingrafted

ingrafter

ingrafting

ingraftment

ingrafts

<hr> معنی : نخ رنگی، نخ رنگی، نبافته رنگ شده، دیرنه، رنگ ثابت خورده <hr> معانی دیگر : (مجازی - به صورت اسم مفعول) ریشه دار کردن، (به طور ژرف و پایدار) جایگزین کردن، نیوشاندن، عجین کردن، (پشم یا نخ و غیره را پیش از بافندگی) رنگرزی کردن، (از پیش) رزیدن، رنگ کردن، رنگ آکند کردن، (نخ و لیف و غیره) رنگرزی شده، رزیده، پیش رزیده، (فرش و غیره) ساخته شده از نخ رزیده، نخ پیش رزیده، ن&nbsp; رنگی، نخی که قبلا الیاف ان رنگ شده است، خطوط وخالهای رنگارنگ کاغذ دیواری، دیرنیه

معنی : نخ رنگی، نخ رنگی، نبافته رنگ شده، دیرنه، رنگ ثابت خورده معانی دیگر : (مجازی - به صورت اسم مفعول) ریشه دار کردن، (به طور ژرف و پایدار) جایگزین کردن، نیوشاندن، عجین کردن، (پشم یا نخ و غیره را پیش از بافندگی) رنگرزی کردن، (از پیش) رزیدن، رنگ کردن، رنگ آکند کردن، (نخ و لیف و غیره) رنگرزی شده، رزی

ingrain

<hr> عجین شده، (در نهاد) سرشته شده، جایگزین، نیوشیده، تمام و کمال، کامل، پر و پا قرص، رنگ آکند، پیش رزیده، رنگرزی شده، نبافته رنگ شده، دیرینه، ریشه کرده، ذاتی

عجین شده، (در نهاد) سرشته شده، جایگزین، نیوشیده، تمام و کمال، کامل، پر و پا قرص، رنگ آکند، پیش رزیده، رنگرزی شده، نبافته رنگ شده، دیرینه، ریشه کرده، ذاتی

واژه های حرف "i" - انگلیسی به فارسی