انگلیسی به فارسی

ingram

ingrammaticism

ingramness

ingrapple

<hr> معنی : نمک ناشناس، ناسپاس، حق ناشناس <hr> معانی دیگر : (مهجور) رجوع شود به: ungrateful، ظلم کردن بر، تعدی کردن، فشار وارد اوردن بر، نمک ناشناسی کردن

معنی : نمک ناشناس، ناسپاس، حق ناشناس معانی دیگر : (مهجور) رجوع شود به: ungrateful، ظلم کردن بر، تعدی کردن، فشار وارد اوردن بر، نمک ناشناسی کردن

ingrate

ingrateful

ingratefully

ingratefulness

ingrately

<hr> معنی : داخل کردن، ارضاء کردن، خود شیرینی کردن، مورد لطف و عنایت قرار گرفتن، طرف توجه کسی قرار گرفتن، مورد لطف و توجه قرار گرفتن <hr> معانی دیگر : (با self with - به کار می رود) خود را (نزد دیگری) عزیز کردن، جلب محبت کردن، مورد لطف و عنایت قرار دادن، طرف توجه قرار دادن

معنی : داخل کردن، ارضاء کردن، خود شیرینی کردن، مورد لطف و عنایت قرار گرفتن، طرف توجه کسی قرار گرفتن، مورد لطف و توجه قرار گرفتن معانی دیگر : (با self with - به کار می رود) خود را (نزد دیگری) عزیز کردن، جلب محبت کردن، مورد لطف و عنایت قرار دادن، طرف توجه قرار دادن

ingratiate

ingratiated

ingratiating

ingratiatingly

<hr> خود شیرینی، مورد لطف و توجه قرار دادن

خود شیرینی، مورد لطف و توجه قرار دادن

ingratiation

ingratiatory

<hr> معنی : ناسپاسی، نمک بحرامی، ناشکری، نمک ناشناسی <hr> معانی دیگر : نمک نشناشی، نمک به حرامی

معنی : ناسپاسی، نمک بحرامی، ناشکری، نمک ناشناسی معانی دیگر : نمک نشناشی، نمک به حرامی

ingratitude

ingravescence

<hr> (نادر) روبه بدی (مثلا بیماری رو به بدی)، وخیم شونده، رو به وخامت

(نادر) روبه بدی (مثلا بیماری رو به بدی)، وخیم شونده، رو به وخامت

ingravescent

ingravidate

ingravidation

<hr> معنی : جزء، جزء ترکیبی، ذرات <hr> معانی دیگر : (جزیی از یک چیز مرکب) جز، جز ترکیبی، جز مقوم، پاره، پاژ، فرشیم، در جمع اجزاء، داخل شونده، عوامل، عناصر

معنی : جزء، جزء ترکیبی، ذرات معانی دیگر : (جزیی از یک چیز مرکب) جز، جز ترکیبی، جز مقوم، پاره، پاژ، فرشیم، در جمع اجزاء، داخل شونده، عوامل، عناصر

ingredient

<hr> معنی : ورود، دخول، اجازه ورود، حق دخول <hr> معانی دیگر : درآیند (ingression هم می گویند)، اجازه ی ورود، حق ورود

معنی : ورود، دخول، اجازه ورود، حق دخول معانی دیگر : درآیند (ingression هم می گویند)، اجازه ی ورود، حق ورود

ingress

ingresses

<hr> معنی : ورود، درون روی <hr> معانی دیگر : ورود، درون روی

معنی : ورود، درون روی معانی دیگر : ورود، درون روی

ingression

<hr> ورودی، دخولی، درآیندی، (دستور زبان) رجوع شود به: inceptive، در اینده، داخل شونده، اغازی

ورودی، دخولی، درآیندی، (دستور زبان) رجوع شود به: inceptive، در اینده، داخل شونده، اغازی

ingressive

ingressiveness

ingreve

ingrid

ingrossing

ingroup

ingroups

ingrow

<hr> معنی : درون رویان، رشد کننده در درون، فرورونده در گوشت، زیر گوشت روینده <hr> معانی دیگر : درون رست، از توی گوشت، درون روینده

معنی : درون رویان، رشد کننده در درون، فرورونده در گوشت، زیر گوشت روینده معانی دیگر : درون رست، از توی گوشت، درون روینده

ingrowing

<hr> معنی : اصلی <hr> معانی دیگر : درون روئیده، کژدمه، (ناخن) پال، در گوشت فرو رفته، درونزاد، فطری، نهادی، سرشتی، روینده و رشد کننده در درون چیز دیگری

معنی : اصلی معانی دیگر : درون روئیده، کژدمه، (ناخن) پال، در گوشت فرو رفته، درونزاد، فطری، نهادی، سرشتی، روینده و رشد کننده در درون چیز دیگری

ingrown

ingrown hair

ingrown toenail

ingrownness

<hr> معنی : رشد از درون، رویش درونی <hr> معانی دیگر : درون روی، درون رست، چیزی که درتوی چیزدیگری روییده یا فرورفته باشد مثل ناخن

معنی : رشد از درون، رویش درونی معانی دیگر : درون روی، درون رست، چیزی که درتوی چیزدیگری روییده یا فرورفته باشد مثل ناخن

ingrowth

ingrowths

ingruent

inguilty

<hr> (کالبد شناسی) کشاله ای، وابسته به کشاله ی ران، مغبنی، وابسته بکشاله ران، کشاله رانی، مجرای کشاله ران

(کالبد شناسی) کشاله ای، وابسته به کشاله ی ران، مغبنی، وابسته بکشاله ران، کشاله رانی، مجرای کشاله ران

واژه های حرف "i" - انگلیسی به فارسی