انگلیسی به فارسی

interconvert

interconvertibility

intercooler

intercooling

intercoracoid

intercorpuscular

intercorrelate

intercorrelated

intercorrelating

intercorrelation

intercorrelations

intercortical

intercosmic

intercosmically

<hr> معنی : واقع در میان دندهها، واقع در بین رگبرگها <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی: واقع در بین دنده ها) میان دنده ای، عضله ی میان دنده ای

معنی : واقع در میان دندهها، واقع در بین رگبرگها معانی دیگر : (کالبد شناسی: واقع در بین دنده ها) میان دنده ای، عضله ی میان دنده ای

intercostal

intercostal artery

intercostal muscle

intercostal vein

intercostally

intercostohumeral

intercotylar

intercounty

intercouple

intercoupled

intercoupling

<hr> معنی : امیزش، معامله، داد و ستد، مقاربت، مراوده، معامله جنسی <hr> معانی دیگر : مبادله، تبادل، گهولش، رمش، درآمیزش، رابطه، جماع، مرزش، گایه، آمیغ

معنی : امیزش، معامله، داد و ستد، مقاربت، مراوده، معامله جنسی معانی دیگر : مبادله، تبادل، گهولش، رمش، درآمیزش، رابطه، جماع، مرزش، گایه، آمیغ

intercourse

intercoxal

intercranial

intercreated

intercreating

intercreedal

intercrescence

<hr> (دو گیاه مختلف را در رج های متناوب در مزرعه) کشت کردن، هم رویان کردن، هم کاشت کردن، همکاشت کردن هم کاشت

(دو گیاه مختلف را در رج های متناوب در مزرعه) کشت کردن، هم رویان کردن، هم کاشت کردن، همکاشت کردن هم کاشت

intercrop

intercropped

intercropping

<hr> معنی : جفت گیری، از هم گذشتن، تقاطع کردن <hr> معانی دیگر : (نادر) یکدیگر را قطع کردن، هم بری کردن، رجوع شود به: hybridize

معنی : جفت گیری، از هم گذشتن، تقاطع کردن معانی دیگر : (نادر) یکدیگر را قطع کردن، هم بری کردن، رجوع شود به: hybridize

intercross

intercrossed

intercrossing

intercrural

intercrust

intercrystalline

intercrystallization

intercrystallize

<hr> (میان مردمان دو یا چند فرهنگ گوناگون) میان فرهنگی، وابسته به فرهنگ دو کشور، بین فرهنگی

(میان مردمان دو یا چند فرهنگ گوناگون) میان فرهنگی، وابسته به فرهنگ دو کشور، بین فرهنگی

واژه های حرف "i" - انگلیسی به فارسی