انگلیسی به فارسی

kmet

kmole

knab

knabble

<hr> معنی : مهارت، استعداد، ابتکار، حقه، صدای شلاق، زرنگی، صدای شکستگی <hr> معانی دیگر : فوت و فن، روش، روش انجام کاری، قلق، لم، راه و روش، رمز کار، چیره دستی، هنر، طرح

معنی : مهارت، استعداد، ابتکار، حقه، صدای شلاق، زرنگی، صدای شکستگی معانی دیگر : فوت و فن، روش، روش انجام کاری، قلق، لم، راه و روش، رمز کار، چیره دستی، هنر، طرح

knack

knackaway

knackebrod

knacked

<hr> معنی : کهنه خر، بنجل خر، یابو خر <hr> معانی دیگر : (انگلیس)، کسی که اسب های پیر را می خرد و گوشت آنها را به عنوان خوراک سگ می فروشد

معنی : کهنه خر، بنجل خر، یابو خر معانی دیگر : (انگلیس)، کسی که اسب های پیر را می خرد و گوشت آنها را به عنوان خوراک سگ می فروشد

knacker

knackery

knackier

knackiest

knacking

knacks

knackwurst

knackwursts

<hr> معنی : مقتدر <hr> معانی دیگر : زیرک، باهوش، لم دان، ماهر

معنی : مقتدر معانی دیگر : زیرک، باهوش، لم دان، ماهر

knacky

<hr> ته شاخه، گره چوب، برامدگى

ته شاخه، گره چوب، برامدگى

knag

knagged

knaggier

knaggiest

knaggy

knaidel

knaidlach

<hr> معنی : قله، نوک، پشته، بالای تپه، شکستن، ضربه زدن <hr> معانی دیگر : (انگلیس ـ محلی)، ضربه، تلنگر، با انگشت زدن یا ضرب گرفتن، تلنگر زدن، (با ضربه ی تند و سخت آجر و سنگ و غیره را) شکستن یا حکاکی کردن یا شکل دادن، (محلی)، سرتپه، نوک تپه، vt : ضربه محکم و ناگهانی

معنی : قله، نوک، پشته، بالای تپه، شکستن، ضربه زدن معانی دیگر : (انگلیس ـ محلی)، ضربه، تلنگر، با انگشت زدن یا ضرب گرفتن، تلنگر زدن، (با ضربه ی تند و سخت آجر و سنگ و غیره را) شکستن یا حکاکی کردن یا شکل دادن، (محلی)، سرتپه، نوک تپه، vt : ضربه محکم و ناگهانی

knap

knapbottle

knape

knappan

knappe

<hr> انگلیس، معمولا درجمع زانو، زانوها

انگلیس، معمولا درجمع زانو، زانوها

knapper

knappers

knapping

knappish

knappishly

knapple

knappy

knaps

<hr> معنی : کوله پشتی، چنته، کوله بار، توشه دان، پشت واره <hr> معانی دیگر : کوله پشتی، توشه دان، کوله بار، پشت واره، چنته

معنی : کوله پشتی، چنته، کوله بار، توشه دان، پشت واره معانی دیگر : کوله پشتی، توشه دان، کوله بار، پشت واره، چنته

knapsack

knapsacked

knapsacking

knapsacks

knapscull

<hr> معنی : قنطوریون اسود <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) قنطوریون (انواع علف های جنس centaurea از خانوداه ی composite به ویژه قنطوریون سیاه یا centaurea nigra)، قنطوریون اسود centaurea

معنی : قنطوریون اسود معانی دیگر : (گیاه شناسی) قنطوریون (انواع علف های جنس centaurea از خانوداه ی composite به ویژه قنطوریون سیاه یا centaurea nigra)، قنطوریون اسود centaurea

knapweed

knapweeds

<hr> گره چوب، برجستگی تنه ی درخت یا ریشه، قلمبه شدگی تنه ی درخت

گره چوب، برجستگی تنه ی درخت یا ریشه، قلمبه شدگی تنه ی درخت

واژه های حرف "k" - انگلیسی به فارسی