انگلیسی به فارسی

<hr> (راه آهن - واگن دارای تاق شیشه ای و پنجره های بزرگ برای تماشای مناظر راه) واگن منظره نما، واگن چشم اندازی

(راه آهن - واگن دارای تاق شیشه ای و پنجره های بزرگ برای تماشای مناظر راه) واگن منظره نما، واگن چشم اندازی

observation car

observation dome

<hr> (ارتش) قرار گاه دیدبانی، دیدبان گاه

(ارتش) قرار گاه دیدبانی، دیدبان گاه

observation post

observation station

<hr> مشاهده ای، شهودی، نگرشی، نگریدنی، مشاهده ای مبنی بر مشاهده، وابسته به دیدبانی

مشاهده ای، شهودی، نگرشی، نگریدنی، مشاهده ای مبنی بر مشاهده، وابسته به دیدبانی

observational

observationalism

observationally

observations

observative

observator

observatorial

<hr> معنی : رصد خانه، زیچ <hr> معانی دیگر : (نجوم) رصد خانه، زیج

معنی : رصد خانه، زیچ معانی دیگر : (نجوم) رصد خانه، زیج

observatory

<hr> معنی : گفتن، مشاهده کردن، دیدن، ملاحظه کردن، رعایت کردن، نظاره کردن، مراعات کردن، برپا داشتن <hr> معانی دیگر : (قانون یا وظیفه یا سنت و غیره) رعایت کردن، پیروی کردن، برگزار کردن، بزرگداشت کردن، جشن گرفتن، نگریدن، متوجه شدن، مورد مداقه قرار دادن، تحت توجه قرار دادن، پی بردن، اظهار کردن، مورد مطالعه ی علمی قرار دادن، پژوهیدن، (پس از پژوهش) به نتیجه رسیدن، نتیجه گیری کردن، بر نگری کردن، برپاداشتن جشن و غیره

معنی : گفتن، مشاهده کردن، دیدن، ملاحظه کردن، رعایت کردن، نظاره کردن، مراعات کردن، برپا داشتن معانی دیگر : (قانون یا وظیفه یا سنت و غیره) رعایت کردن، پیروی کردن، برگزار کردن، بزرگداشت کردن، جشن گرفتن، نگریدن، متوجه شدن، مورد مداقه قرار دادن، تحت توجه قرار دادن، پی بردن، اظهار کردن، مورد مطالعه ی علمی

observe

observed

observed fire

observedly

<hr> معنی : مشاهده کننده، پیرو رسوم خاص <hr> معانی دیگر : (ارتش) دیده بان، (گردهمایی و غیره) ناظر، دیدگر، مراقب، مشاهده گر، برنگر

معنی : مشاهده کننده، پیرو رسوم خاص معانی دیگر : (ارتش) دیده بان، (گردهمایی و غیره) ناظر، دیدگر، مراقب، مشاهده گر، برنگر

observer

observer's meridian

observers

observership

observes

<hr> معنی : ازار کردن، ایجاد عقده روحی کردن <hr> معانی دیگر : وسوسه مند کردن، وسواسی کردن، ذهن کسی را مشغول داشتن، هسبند کردن، وسواس مند کردن

معنی : ازار کردن، ایجاد عقده روحی کردن معانی دیگر : وسوسه مند کردن، وسواسی کردن، ذهن کسی را مشغول داشتن، هسبند کردن، وسواس مند کردن

obsess

obsessed

obsessing

obsessingly

<hr> معنی : علاقمندی وافر وبیش از اندازه، وسواس، علاقمندی غیر عقلانی، عقده روحی، فکر دائم <hr> معانی دیگر : وسواس فکری، وسوسه مندی، هسبندی، دل مشغولی، اشتغال ذهن، (در اصل) تسخیر روح شخص توسط روح خبیث

معنی : علاقمندی وافر وبیش از اندازه، وسواس، علاقمندی غیر عقلانی، عقده روحی، فکر دائم معانی دیگر : وسواس فکری، وسوسه مندی، هسبندی، دل مشغولی، اشتغال ذهن، (در اصل) تسخیر روح شخص توسط روح خبیث

obsession

obsessional

obsessions

<hr> وسواس مند، دچار وسواس فکری، هسبند، وسواسی، عقده ای، دستخوش یک فکر یا میل قوی

وسواس مند، دچار وسواس فکری، هسبند، وسواسی، عقده ای، دستخوش یک فکر یا میل قوی

obsessive

obsessive-compulsive

obsessive-compulsive disorder

obsessive-compulsive neurosis

obsessively

obsessivity

obsessor

obside

<hr> (سنگ شناسی - سنگ آتشفشانی سیاه و شیشه مانند) ابسدین، شیشه آتش فشانی، شیشه معدنی، مواد آتش فشانی سیاه ماننداست به شیشه بطری

(سنگ شناسی - سنگ آتشفشانی سیاه و شیشه مانند) ابسدین، شیشه آتش فشانی، شیشه معدنی، مواد آتش فشانی سیاه ماننداست به شیشه بطری

obsidian

obsidianite

obsidians

obsidional

obsidionary

obsidious

obsignate

obsignation

obsolesc

<hr> معنی : از رواج افتادن، کهنه شدن <hr> معانی دیگر : مهجور شدن یا بودن، فرتوت شدن، از پسند افتادن، منسو&nbsp; شدن

معنی : از رواج افتادن، کهنه شدن معانی دیگر : مهجور شدن یا بودن، فرتوت شدن، از پسند افتادن، منسو شدن

obsolesce

obsolesced

<hr> معنی : کهنگی، منسوخی، متروکیت، از رواج افتادگی <hr> معانی دیگر : متروکی

معنی : کهنگی، منسوخی، متروکیت، از رواج افتادگی معانی دیگر : متروکی

واژه های حرف "o" - انگلیسی به فارسی