انگلیسی به فارسی

<hr> (امریکا) پولی که به منظور خاص از مردم به صورت اعانه می گیرند

(امریکا) پولی که به منظور خاص از مردم به صورت اعانه می گیرند

war chest

war correspondent

<hr> جنایت زمان جنگ، جنایات جنگی

جنایت زمان جنگ، جنایات جنگی

war crime

war criminal

<hr> معنی : عربده نبرد، فریاد جنگی <hr> معانی دیگر : فریاد همراه با حمله به مواضع دشمن، فریاد یورش، رجز، رجز خوانی نعره جنگ

معنی : عربده نبرد، فریاد جنگی معانی دیگر : فریاد همراه با حمله به مواضع دشمن، فریاد یورش، رجز، رجز خوانی نعره جنگ

war cry

<hr> (سابقا- سرخپوستان) رقص پیروزی

(سابقا- سرخپوستان) رقص پیروزی

war dance

<hr> حالت اماده باش در ارتش، امادگی رزمی

حالت اماده باش در ارتش، امادگی رزمی

war footing

<hr> معنی : جنگازمون، مانورنظامی، عملیات جنگی اموزشی <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: kriegspiel، مانور نظامی دادن، جنگ ورزی کردن، در جنگ آزمون شرکت کردن

معنی : جنگازمون، مانورنظامی، عملیات جنگی اموزشی معانی دیگر : رجوع شود به: kriegspiel، مانور نظامی دادن، جنگ ورزی کردن، در جنگ آزمون شرکت کردن

war game

war gas

war god

<hr> (امریکا) جنگ گرای، هوادار ارتش قوی و ناسازگاری با رقیبان

(امریکا) جنگ گرای، هوادار ارتش قوی و ناسازگاری با رقیبان

war hawk

<hr> معنی : اسب جنگی، افسر یا سرباز دامپزشک <hr> معانی دیگر : (عامیانه - آدم) جنگ دیده، جنگ آزموده، گرگ باران دیده

معنی : اسب جنگی، افسر یا سرباز دامپزشک معانی دیگر : (عامیانه - آدم) جنگ دیده، جنگ آزموده، گرگ باران دیده

war horse

war machine

war memorial

war of american independence

<hr> جنگ استقلال امریکا (the american revolution هم می گویند)

جنگ استقلال امریکا (the american revolution هم می گویند)

war of independence

<hr> معنی : جنگاعصاب <hr> معانی دیگر : جنگ اعصاب

معنی : جنگاعصاب معانی دیگر : جنگ اعصاب

war of nerves

war of secession

<hr> (سرخپوستان - سابقا) رنگ زدن به صورت برای شرکت در جنگ، (امریکا- خودمانی) جامه ی رسمی، اونیفورم و مدال ها، میان سر&nbsp; پوستان امریکا نقاشی بدن برای رزم وپیکار

(سرخپوستان - سابقا) رنگ زدن به صورت برای شرکت در جنگ، (امریکا- خودمانی) جامه ی رسمی، اونیفورم و مدال ها، میان سر پوستان امریکا نقاشی بدن برای رزم وپیکار

war paint

war party

war room

<hr> معنی : کشتی جنگی، ناو جنگی <hr> معانی دیگر : warship کشتی جنگی

معنی : کشتی جنگی، ناو جنگی معانی دیگر : warship کشتی جنگی

war vessel

<hr> معنی : فریاد جنگ <hr> معانی دیگر : (سرخپوستان - هنگام یورش به دشمن) فریاد جنگ، قیه، فریاد جنگ سر&nbsp; پوستان

معنی : فریاد جنگ معانی دیگر : (سرخپوستان - هنگام یورش به دشمن) فریاد جنگ، قیه، فریاد جنگ سر پوستان

war whoop

war-game

war-ridden

war-worn

warabi

waragi

warangal

warb

warbird

warbite

<hr> معنی : سرود، چهچه، چهچه زدن، سراییدن، چهچهه زدن <hr> معانی دیگر : (به ویژه پرنده) چهچه زدن، به صورت ترانه یا آواز بیان کردن، چهچهه، آواز، (با کتابت) آواز خواندن، (اسب) جای زین، غده ای که در اثر فشار زین بر پشت اسب به وجود می آید

معنی : سرود، چهچه، چهچه زدن، سراییدن، چهچهه زدن معانی دیگر : (به ویژه پرنده) چهچه زدن، به صورت ترانه یا آواز بیان کردن، چهچهه، آواز، (با کتابت) آواز خواندن، (اسب) جای زین، غده ای که در اثر فشار زین بر پشت اسب به وجود می آید

warble

warble fly

<hr> معنی : سراینده، چکاوک، مرغخوش الحان <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی ) مرغ آواز خوان (تیره ی parulidae در امریکا و تیره ی sylviidae)، مرهخوش الحان

معنی : سراینده، چکاوک، مرغخوش الحان معانی دیگر : (جانورشناسی ) مرغ آواز خوان (تیره ی parulidae در امریکا و تیره ی sylviidae)، مرهخوش الحان

warbler

warblerlike

warbles

warblet

warbling

warblingly

warch

warcrafts

<hr> معنی : نگهبان، محجور، اطاق عمومی بیماران بستری، صغیری که تحت قیومت باشد، نگه داری کردن، توجه کردن <hr> معانی دیگر : (معمولا با: off) جا خالی دادن، خنثی کردن، پس زدن، دفع کردن، (بیمارستان) بخش، (بیمارستان) اتاق عمومی، اتاق چند تختخوابی، (قدیمی) حراست کردن، پاسداری کردن، محافظت کردن، پاسبانی، حراست، نگهبانی، نگهداری (رجوع شود به: and ward watch)، (به ویژه برای کودک و محجور) قیم، استور، سرپرست، (نادر) قیمومت، استوری، تحت سرپرست بودن، قیم داری، ولایت، (نادر) صغیر، مولی علیه، زندان، هر یک از بخش های زندان، بند، (تقسیم بندی شهرها برای انتخابات و امور اداری) برزن، محله، منطقه (در برخی شهرها هر برزن به چند precinct یا حوزه تقسیم می شود)، (کلیسای مورمون) بخش دارای یک مطران و دو مشاور، چاره، پناه، دفاع، حفاظ، (به ویژه شمشیر بازی) حالت دفاعی، (در دژها و قلاع و کاخ ها) حیاط، حصار، محوطه، (قدیمی) پاسدار(ان)، سلول زندان، توجه کردن <hr> ward_ پسوند: به سوی، به طرف، در جهت [westward یا inward]

معنی : نگهبان، محجور، اطاق عمومی بیماران بستری، صغیری که تحت قیومت باشد، نگه داری کردن، توجه کردن معانی دیگر : (معمولا با: off) جا خالی دادن، خنثی کردن، پس زدن، دفع کردن، (بیمارستان) بخش، (بیمارستان) اتاق عمومی، اتاق چند تختخوابی، (قدیمی) حراست کردن، پاسداری کردن، محافظت کردن، پاسبانی، حراست، نگهبان

ward

<hr> (تحقیرآمیز - در برزن های شهرداری یا حوزه های رای گیری) پادو، خوش خدمت، کارچاق کن سیاسی ناحیه بخصوصی

(تحقیرآمیز - در برزن های شهرداری یا حوزه های رای گیری) پادو، خوش خدمت، کارچاق کن سیاسی ناحیه بخصوصی

ward heeler

<hr> معنی : دفاع کردن، دفع کردن، از خود دور کردن <hr> معانی دیگر : دفع کردن، دفاع کردن، از خود دور کردن

معنی : دفاع کردن، دفع کردن، از خود دور کردن معانی دیگر : دفع کردن، دفاع کردن، از خود دور کردن

واژه های حرف "w" - انگلیسی به فارسی