عربی به فارسی

عشیه

<hr> مترادف عصا : چوبدستی، خیزران <hr> برابر پارسی : چوبدستی، چوپ، دستواره

مترادف عصا : چوبدستی، خیزران برابر پارسی : چوبدستی، چوپ، دستواره

عصا

<hr> مترادف عصابه : دستار، سربند، عمامه، مندیل، گروه، فوج

مترادف عصابه : دستار، سربند، عمامه، مندیل، گروه، فوج

عصابه

<hr> مترادف عصاره : آب، افشره، جوهر، چکیده، شهد، شیره، عرق، عصیر، لب، مرق <hr> برابر پارسی : افشره، شیرابه، فشرده

مترادف عصاره : آب، افشره، جوهر، چکیده، شهد، شیره، عرق، عصیر، لب، مرق برابر پارسی : افشره، شیرابه، فشرده

عصاره

<hr> مترادف عصب : پی، رگ <hr> برابر پارسی : پی، سُهِشگر

مترادف عصب : پی، رگ برابر پارسی : پی، سُهِشگر

عصب

<hr> مترادف عصبی : آتشی مزاج، تند، تندخو، خشم آلود، خشمگین، عصبانی، قهرآلود <hr> متضاد عصبی : آرام، سلیم <hr> برابر پارسی : تندخویی، بدخوی، پرخشم

مترادف عصبی : آتشی مزاج، تند، تندخو، خشم آلود، خشمگین، عصبانی، قهرآلود متضاد عصبی : آرام، سلیم برابر پارسی : تندخویی، بدخوی، پرخشم

عصبی

عصبیه

<hr> مترادف عصر : دور، دوره، روزگار، زمانه، زمان، عهد، وقت، بعدازظهر، پسین، پسینگاه، فشار، افشردن، فشردن <hr> برابر پارسی : ایوار، پس از نیمروز، پسین، روزگار، زمان

مترادف عصر : دور، دوره، روزگار، زمانه، زمان، عهد، وقت، بعدازظهر، پسین، پسینگاه، فشار، افشردن، فشردن برابر پارسی : ایوار، پس از نیمروز، پسین، روزگار، زمان

عصر

عصر قدیم

عصرن

عصری

<hr> مترادف عصفور : گنجشک

عصفور

عصوی

<hr> مترادف عصیان : تمرد، خودسری، سرپیچی، سرکشی، شورش، طغیان، گردنکشی، مخالفت، نافرمانی، یاغیگری <hr> متضاد عصیان : اطاعت، طاعت، فرمانبرداری <hr> برابر پارسی : سرکشی، سرپیچی، گردنکشی

مترادف عصیان : تمرد، خودسری، سرپیچی، سرکشی، شورش، طغیان، گردنکشی، مخالفت، نافرمانی، یاغیگری متضاد عصیان : اطاعت، طاعت، فرمانبرداری برابر پارسی : سرکشی، سرپیچی، گردنکشی

عصیان

<hr> مترادف عصیر : آب، افشره، شیره، عصاره، فشرده

مترادف عصیر : آب، افشره، شیره، عصاره، فشرده

عصیر

عضاده

<hr> مترادف عضله : گوشت، ماهیچه <hr> برابر پارسی : ماهیچه

مترادف عضله : گوشت، ماهیچه برابر پارسی : ماهیچه

عضله

عضله مقربه

عضلی

عضه

عضه الثلج

<hr> مترادف عضو : آلت، اندام، ابوابجمعی، جزو، کارمند، مستخدم، جهاز <hr> برابر پارسی : اندام، هموند، هم پیمان

مترادف عضو : آلت، اندام، ابوابجمعی، جزو، کارمند، مستخدم، جهاز برابر پارسی : اندام، هموند، هم پیمان

عضو

عضو الفریق

عضو ماص

عضو مجلس الشیوخ

عضول

عضوی

عضویه

<hr> مترادف عطار : دوافروش، عطرفروش <hr> برابر پارسی : خوش بو فروش

مترادف عطار : دوافروش، عطرفروش برابر پارسی : خوش بو فروش

عطار

عطاس

<hr> مترادف عطر : بوی خوش، رایحه، شمیم، نکهت <hr> برابر پارسی : بوی خوش، خوشبوی، خوشبویه

مترادف عطر : بوی خوش، رایحه، شمیم، نکهت برابر پارسی : بوی خوش، خوشبوی، خوشبویه

عطر

عطری

<hr> مترادف عطش : تشنگی، اشتیاق، علاقه <hr> برابر پارسی : تشنگی، تشنه شدن

مترادف عطش : تشنگی، اشتیاق، علاقه برابر پارسی : تشنگی، تشنه شدن

عطش

<hr> مترادف عطشان : تشنه <hr> متضاد عطشان : سیراب

مترادف عطشان : تشنه متضاد عطشان : سیراب

عطشان

<hr> مترادف عطف : بازگشت، توجه، چرخش، میل، سجاف، شیرازه، عاطفه، مهربانی، تمایل، پیوند، ربط <hr> برابر پارسی : بازگشت، بازگشتن

مترادف عطف : بازگشت، توجه، چرخش، میل، سجاف، شیرازه، عاطفه، مهربانی، تمایل، پیوند، ربط برابر پارسی : بازگشت، بازگشتن

عطف

عطل

عطل نهایه الاسبوع

عطله نهایه الاسبوع

عظ

<hr> مترادف عظم : استخوان

عظم

عظم الترقوه

عظم الخد

عظم الفخذ

عظم الفک

عظمه

<hr> مترادف عظمی : بزرگتر، عظما، عظیم <hr> برابر پارسی : کلان، سترگ، زیاد، تنومند، پهناور، پرشکوه، بیکران

مترادف عظمی : بزرگتر، عظما، عظیم برابر پارسی : کلان، سترگ، زیاد، تنومند، پهناور، پرشکوه، بیکران

عظمی

<hr> مترادف عظیم : بزرگ، جلیل، خطیر، عظمی، کبیر، کلان، معظم، مهم <hr> متضاد عظیم : کوچک، نهمار <hr> برابر پارسی : بزرگ، پرشکوه، تنومند، سترگ، کلان، والا

مترادف عظیم : بزرگ، جلیل، خطیر، عظمی، کبیر، کلان، معظم، مهم متضاد عظیم : کوچک، نهمار برابر پارسی : بزرگ، پرشکوه، تنومند، سترگ، کلان، والا

عظیم

<hr> مترادف عفریته : ابلیس، شیطان، عفریت، غول <hr> متضاد عفریته : فرشته، ملک

مترادف عفریته : ابلیس، شیطان، عفریت، غول متضاد عفریته : فرشته، ملک

واژه های حرف "ع" - عربی به فارسی