عربی به فارسی

کل شیء

<hr> مترادف کلا : تمام، تماماً، جمعاً، جمله، جمیعاً، سراسر، کاملاً، مجموعاً، مطلقاً، همگی، همه، یکسر <hr> متضاد کلا : جزئاً <hr> برابر پارسی : رویهمرفته، روی هم، يکجا، رویهم، سراسر، همگی، یکجا | ( کلاً ) رویهمرفته

مترادف کلا : تمام، تماماً، جمعاً، جمله، جمیعاً، سراسر، کاملاً، مجموعاً، مطلقاً، همگی، همه، یکسر متضاد کلا : جزئاً برابر پارسی : رویهمرفته، روی هم، يکجا، رویهم، سراسر، همگی، یکجا | ( کلاً ) رویهمرفته

کلا

کلاب

کلارینه

کلاریه

کلاسیکی

<hr> مترادف کلام : بیان، حرف، زبان، سخن، قول، گفتار، گفته، نطق <hr> متضاد کلام : نوشتار <hr> برابر پارسی : سخن، گفت، گفتار، گفتار، گویش

مترادف کلام : بیان، حرف، زبان، سخن، قول، گفتار، گفته، نطق متضاد کلام : نوشتار برابر پارسی : سخن، گفت، گفتار، گفتار، گویش

کلام

<hr> مترادف کلب : سگ <hr> برابر پارسی : سگ

مترادف کلب : سگ برابر پارسی : سگ

کلب

کلب الاسکیمو

کلب الصید

کلب صید الثعالب

<hr> مترادف کلبه : آشیان، آلونک، زاغه، عریش، کاشانه، کوخ، کومه، لانه <hr> متضاد کلبه : صرح، قصر، کاخ

مترادف کلبه : آشیان، آلونک، زاغه، عریش، کاشانه، کوخ، کومه، لانه متضاد کلبه : صرح، قصر، کاخ

کلبه

کلس

کلسی

کلفه

<hr> مترادف کلمه : لغت، لفظ، نام، واژه، سخن، کلام، گفتار، امر، فعل <hr> برابر پارسی : واژه

مترادف کلمه : لغت، لفظ، نام، واژه، سخن، کلام، گفتار، امر، فعل برابر پارسی : واژه

کلمه

کلمه السر

کلور

کلوروفیل

کلی العلم

کلی الوجود

کلیا

<hr> مترادف کلیه : تمام، تمامی، جمع، همگی، همه | قلوه، گرده <hr> برابر پارسی : گردن بند، گردن آویز، سینه ریز

مترادف کلیه : تمام، تمامی، جمع، همگی، همه | قلوه، گرده برابر پارسی : گردن بند، گردن آویز، سینه ریز

کلیه

کماده

<hr> مترادف کمال : استغنا، بلوغ، پختگی، رسایی، رشد، بینش، حکمت، فضل، فضیلت، معرفت، آداب دانی، اعلی درجه، تام، تمام، تمامیت <hr> برابر پارسی : فرهیختگی، والایی، فرازمندی، کهتری

مترادف کمال : استغنا، بلوغ، پختگی، رسایی، رشد، بینش، حکمت، فضل، فضیلت، معرفت، آداب دانی، اعلی درجه، تام، تمام، تمامیت برابر پارسی : فرهیختگی، والایی، فرازمندی، کهتری

کمال

کمامه

<hr> مترادف کمان : شیز، قوس، کمانه، گوژ، وتر

مترادف کمان : شیز، قوس، کمانه، گوژ، وتر

کمان

کمثری

<hr> مترادف کمین : بزنگاه، کمینگاه، مرصاد، مکمن، نخیز، نخیزگاه، ترصد، مخفی شدن، کمترین، کوچکترین، ناتمام، ناقص، پست، حقیر، دون <hr> برابر پارسی : پنهان، گوش به زنگ، خود نهانیدن، بزنگاه، پنهان شدن

مترادف کمین : بزنگاه، کمینگاه، مرصاد، مکمن، نخیز، نخیزگاه، ترصد، مخفی شدن، کمترین، کوچکترین، ناتمام، ناقص، پست، حقیر، دون برابر پارسی : پنهان، گوش به زنگ، خود نهانیدن، بزنگاه، پنهان شدن

کمین

کمیه

کناری

کندا

<hr> مترادف کنز : دفینه، گنج، گنجینه

مترادف کنز : دفینه، گنج، گنجینه

کنز

کنسته

کنسی

کنغر

کنیست

<hr> مترادف کنیه : تخلص، عنوان، لقب، نام <hr> برابر پارسی : نام خانوادگی

مترادف کنیه : تخلص، عنوان، لقب، نام برابر پارسی : نام خانوادگی

کنیه

کهرب

کهرباء

کهربایی

کهربه

کهرمان

کهرومائی

کهرومغناطیسی

<hr> مترادف کهف : زاغه، شکاف، شکفت، غار، مغاره

مترادف کهف : زاغه، شکاف، شکفت، غار، مغاره

واژه های حرف "ک" - عربی به فارسی