فرهنگ فارسی ساره

<hr> مترادف افتضاح : بدنامی، بی آبرویی، تفضیح، رسوایی، فضاحت <hr> برابر پارسی : رسوایی

مترادف افتضاح : بدنامی، بی آبرویی، تفضیح، رسوایی، فضاحت برابر پارسی : رسوایی

افتضاح

<hr> برابر پارسی : مردم، کسان

برابر پارسی : مردم، کسان

افراد

<hr> برابر پارسی : کسانی

افرادی

<hr> برابر پارسی : کسانیکه

افرادی که

افرادیکه

<hr> مترادف افراط : اغراق، تفریط، زیاده روی، گزافه، مبالغه <hr> متضاد افراط : تفریط <hr> برابر پارسی : تندروی، بسیارخواهی، فراخروی

مترادف افراط : اغراق، تفریط، زیاده روی، گزافه، مبالغه متضاد افراط : تفریط برابر پارسی : تندروی، بسیارخواهی، فراخروی

افراط

<hr> مترادف افسوس : آوخ، آه، اسف، تاسف، تحسر، تلهف، حسرت، حیف، دریغ، واویلا، واحسرتا، هیهات <hr> برابر پارسی : دریغا

مترادف افسوس : آوخ، آه، اسف، تاسف، تحسر، تلهف، حسرت، حیف، دریغ، واویلا، واحسرتا، هیهات برابر پارسی : دریغا

افسوس

<hr> مترادف افق : کرانه، کران، چشم انداز، دورنما <hr> برابر پارسی : کران، دوردست، فراس، کرانه

مترادف افق : کرانه، کران، چشم انداز، دورنما برابر پارسی : کران، دوردست، فراس، کرانه

افق

<hr> برابر پارسی : ترازی، ستانی

برابر پارسی : ترازی، ستانی

افقی

<hr> مترادف افکار : اذهان، اندیشه ها، فکرها <hr> برابر پارسی : اندیشه ها، پندار، اندیشه ها

مترادف افکار : اذهان، اندیشه ها، فکرها برابر پارسی : اندیشه ها، پندار، اندیشه ها

افکار

<hr> مترادف اقامت : اتراق، توقف، سکنا، سکونت، ماندن <hr> برابر پارسی : ماندن، زیستن، ماندگار شدن، ماندگاری

مترادف اقامت : اتراق، توقف، سکنا، سکونت، ماندن برابر پارسی : ماندن، زیستن، ماندگار شدن، ماندگاری

اقامت

<hr> برابر پارسی : بجا آوردن، برپاداشتن

برابر پارسی : بجا آوردن، برپاداشتن

اقامه

<hr> برابر پارسی : رویکرد همگانی

برابر پارسی : رویکرد همگانی

اقبال عمومی

<hr> مترادف اقتباس : اخذ، گرفتن، آموختن، فراگیری، یادگیری <hr> برابر پارسی : برگیری، برداشت، برگرفتن از، برگرفته

مترادف اقتباس : اخذ، گرفتن، آموختن، فراگیری، یادگیری برابر پارسی : برگیری، برداشت، برگرفتن از، برگرفته

اقتباس

<hr> برابر پارسی : برگرفته از

برابر پارسی : برگرفته از

اقتباس از

<hr> مترادف اقتدا : اقتفا، پیروی، تبعیت، تقلید، متابعت <hr> برابر پارسی : به کسی پیوستن، همگام شدن

مترادف اقتدا : اقتفا، پیروی، تبعیت، تقلید، متابعت برابر پارسی : به کسی پیوستن، همگام شدن

اقتدا

<hr> مترادف اقتدار : استطاعت، توانایی، سلطه، قدرت، وسع <hr> متضاد اقتدار : ضعف <hr> برابر پارسی : توانا شدن، توانایی، توانش، دست واری، نیرومندی

مترادف اقتدار : استطاعت، توانایی، سلطه، قدرت، وسع متضاد اقتدار : ضعف برابر پارسی : توانا شدن، توانایی، توانش، دست واری، نیرومندی

اقتدار

<hr> مترادف اقدام : رفتار، عمل، مبادرت <hr> برابر پارسی : دست بکار شدن، انجام دادن، دست زدن، کار

مترادف اقدام : رفتار، عمل، مبادرت برابر پارسی : دست بکار شدن، انجام دادن، دست زدن، کار

اقدام

<hr> برابر پارسی : دست زدن

اقدام نمودن

<hr> برابر پارسی : کارها

اقدامات

<hr> برابر پارسی : پوسته ها، لایه ها

برابر پارسی : پوسته ها، لایه ها

اقشار

<hr> برابر پارسی : سرتاسر جهان

برابر پارسی : سرتاسر جهان

اقصی نقاط جهان

اقصی نقاط دنیا

<hr> برابر پارسی : سرتاسر کشور

برابر پارسی : سرتاسر کشور

اقصی نقاط کشور

<hr> مترادف اقل : اندک، کم، کمتر، کمینه، ناچیز <hr> متضاد اقل : اکثر <hr> برابر پارسی : کمتر، اندک، کم تر

مترادف اقل : اندک، کم، کمتر، کمینه، ناچیز متضاد اقل : اکثر برابر پارسی : کمتر، اندک، کم تر

اقل

<hr> مترادف اقلا : حداقل، دست کم، لااقل <hr> متضاد اقلا : اکثراً <hr> برابر پارسی : کمترین، دست کم

مترادف اقلا : حداقل، دست کم، لااقل متضاد اقلا : اکثراً برابر پارسی : کمترین، دست کم

اقلا

<hr> برابر پارسی : نمونه ها

اقلام

<hr> برابر پارسی : نمونه هایی از

برابر پارسی : نمونه هایی از

اقلامی از

<hr> مترادف اقلیت : کمترین ها <hr> متضاد اقلیت : اکثریت <hr> برابر پارسی : کمتری، بخش ِ کم تر، کمترین

مترادف اقلیت : کمترین ها متضاد اقلیت : اکثریت برابر پارسی : کمتری، بخش ِ کم تر، کمترین

اقلیت

<hr> مترادف اقلیم : هوا، بوم وبر، حوزه، زمین، سرزمین، کشور، مرزوبوم، مملکت، ولایت <hr> برابر پارسی : کشور، سرزمین، مرزوبوم، آب وهوا

مترادف اقلیم : هوا، بوم وبر، حوزه، زمین، سرزمین، کشور، مرزوبوم، مملکت، ولایت برابر پارسی : کشور، سرزمین، مرزوبوم، آب وهوا

اقلیم

<hr> مترادف اقوام : ارحام، اقربا، بستگان، خویشان، وابستگان <hr> متضاد اقوام : اغیار، بیگانگان <hr> برابر پارسی : مردمان، تیره ها

مترادف اقوام : ارحام، اقربا، بستگان، خویشان، وابستگان متضاد اقوام : اغیار، بیگانگان برابر پارسی : مردمان، تیره ها

اقوام

<hr> مترادف اقیانوس : بحر، دریا، قلزم، یم <hr> متضاد اقیانوس : بر، خشکی <hr> برابر پارسی : دریابار، اَبَردریا، ژرف دریا

مترادف اقیانوس : بحر، دریا، قلزم، یم متضاد اقیانوس : بر، خشکی برابر پارسی : دریابار، اَبَردریا، ژرف دریا

اقیانوس

<hr> مترادف الان : اکنون، الحال، اینک، حال، حالا، حالیا <hr> برابر پارسی : اکنون، ایدر، این هنگام، اینگاه، هم اکنون، همین دم، همینگاه

مترادف الان : اکنون، الحال، اینک، حال، حالا، حالیا برابر پارسی : اکنون، ایدر، این هنگام، اینگاه، هم اکنون، همین دم، همینگاه

الان

<hr> مترادف البته : حتماً، حکماً، مسلماً، یقیناً <hr> برابر پارسی : همانا، هرآینه، بی گمان، اگرچه، با این همه، چرا که نه

مترادف البته : حتماً، حکماً، مسلماً، یقیناً برابر پارسی : همانا، هرآینه، بی گمان، اگرچه، با این همه، چرا که نه

البته

<hr> برابر پارسی : پوشاک

البسه

<hr> مترادف التماس : استدعا، الحاح، تضرع، تقاضا، تمنا، خواهش، درخواست، فزع، لابه <hr> برابر پارسی : درخواست، خواهش، لابه

مترادف التماس : استدعا، الحاح، تضرع، تقاضا، تمنا، خواهش، درخواست، فزع، لابه برابر پارسی : درخواست، خواهش، لابه

التماس

<hr> برابر پارسی : لابه کردن، لابیدن

برابر پارسی : لابه کردن، لابیدن

التماس کردن

<hr> مترادف التهاب : برافروختگی، سوز، سوزش، اضطراب <hr> برابر پارسی : جوش و خروش، تب و تاب، برافروختگی

مترادف التهاب : برافروختگی، سوز، سوزش، اضطراب برابر پارسی : جوش و خروش، تب و تاب، برافروختگی

التهاب

<hr> مترادف الحاق : اتصال، انضمام، پیوستگی، پیوستن، ضمیمه، وصل <hr> برابر پارسی : پیوست

مترادف الحاق : اتصال، انضمام، پیوستگی، پیوستن، ضمیمه، وصل برابر پارسی : پیوست

الحاق

<hr> برابر پارسی : همین دم، بی درنگ، هم اکنون، همین اینک

برابر پارسی : همین دم، بی درنگ، هم اکنون، همین اینک

الساعه

<hr> برابر پارسی : نویسه

الفبا

<hr> مترادف اله : ( آله ) شاهین، عقاب، سنبل الطیب <hr> برابر پارسی : خدا

مترادف اله : ( آله ) شاهین، عقاب، سنبل الطیب برابر پارسی : خدا

اله

<hr> مترادف الهام : مکاشفه، وحی، القا <hr> برابر پارسی : در دل افکندن، فرتابی، یان

مترادف الهام : مکاشفه، وحی، القا برابر پارسی : در دل افکندن، فرتابی، یان

الهام

<hr> مترادف الهی : ایزدی، خدایی، ربانی، یزدانی <hr> برابر پارسی : خدایا، خدایی

مترادف الهی : ایزدی، خدایی، ربانی، یزدانی برابر پارسی : خدایا، خدایی

الهی

<hr> برابر پارسی : ( آلی ) ابزاری، نهادی | تا

برابر پارسی : ( آلی ) ابزاری، نهادی | تا

الی

الی یا لغایت

<hr> مترادف اما : لیک، منتها، ولی، ولیک، ولیکن <hr> برابر پارسی : ولی، آنگاه، گرچه

مترادف اما : لیک، منتها، ولی، ولیک، ولیکن برابر پارسی : ولی، آنگاه، گرچه

اما

<hr> مترادف امام : معصوم، ولی، پیشرو، پیشوا، راهبر، راهنما، رهبر، شیخ، قاید، قدوه، قطب، پیش نماز <hr> متضاد امام : ماموم <hr> برابر پارسی : پیشوا

مترادف امام : معصوم، ولی، پیشرو، پیشوا، راهبر، راهنما، رهبر، شیخ، قاید، قدوه، قطب، پیش نماز متضاد امام : ماموم برابر پارسی : پیشوا

واژه های حرف "ا" - فرهنگ فارسی ساره