<hr> مترادف اتش مزاج : ( آتش مزاج ) بدخلق، تندخو، عصبی <hr> برابر پارسی : ( آتش مزاج ) تُندخوی، آتشی

مترادف اتش مزاج : ( آتش مزاج ) بدخلق، تندخو، عصبی برابر پارسی : ( آتش مزاج ) تُندخوی، آتشی

اتش مزاج

اتش نشان

اتش نشانی

<hr> مترادف اتش پاره : ( آتشپاره ) جلد، چابک، زرنگ، فرز، بدجنس، حیله گر، موذی، شرور، شریر، اخگر | شیطان، ناقلا، فتنه جو، فتنه گر

مترادف اتش پاره : ( آتشپاره ) جلد، چابک، زرنگ، فرز، بدجنس، حیله گر، موذی، شرور، شریر، اخگر | شیطان، ناقلا، فتنه جو، فتنه گر

اتش پاره

<hr> مترادف اتش پرست : ( آتش پرست ) آذرپرست، زرتشتی، گبر، مجوس، مغ، کافر، ملحد

مترادف اتش پرست : ( آتش پرست ) آذرپرست، زرتشتی، گبر، مجوس، مغ، کافر، ملحد

اتش پرست

اتش پرستی

اتش کردن

اتش کش

اتش گردان

<hr> مترادف اتش گرفتن : ( آتش گرفتن ) اشتعال، حریق، سوختن، شعله ورشدن

مترادف اتش گرفتن : ( آتش گرفتن ) اشتعال، حریق، سوختن، شعله ورشدن

اتش گرفتن

اتشبار

اتشباری

<hr> مترادف اتشدان : ( آتشدان ) مجمر، مجمره، اجاق، منقل، تنوره، تنور، کوره

مترادف اتشدان : ( آتشدان ) مجمر، مجمره، اجاق، منقل، تنوره، تنور، کوره

اتشدان

اتشفشان

<hr> مترادف اتشک : ( آتشک ) سیفلیس، کوفت

مترادف اتشک : ( آتشک ) سیفلیس، کوفت

اتشک

<hr> مترادف اتشکده : ( آتشکده ) آتشخانه، آتشگاه، آذرکده، آذرگاه، عبادتخانه، معبد

مترادف اتشکده : ( آتشکده ) آتشخانه، آتشگاه، آذرکده، آذرگاه، عبادتخانه، معبد

اتشکده

<hr> مترادف اتشگاه : ( آتشگاه ) آتشکده، آذرگاه، اجاق، پرستشگاه، معبد

مترادف اتشگاه : ( آتشگاه ) آتشکده، آذرگاه، اجاق، پرستشگاه، معبد

اتشگاه

اتشگیر

<hr> مترادف اتشگیره : ( آتشگیره ) آتش زنه، چخماق، فروزینه، محرقه، مرو

مترادف اتشگیره : ( آتشگیره ) آتش زنه، چخماق، فروزینه، محرقه، مرو

اتشگیره

اتشی

اتشی شدن

<hr> مترادف اتشی مزاج : ( آتشی مزاج ) بدخو، تندخو، عصبی <hr> متضاد اتشی مزاج : ( آتشی مزاج ) ملایم <hr> برابر پارسی : ( آتشی مزاج ) تند خوی، زود خشم

مترادف اتشی مزاج : ( آتشی مزاج ) بدخو، تندخو، عصبی متضاد اتشی مزاج : ( آتشی مزاج ) ملایم برابر پارسی : ( آتشی مزاج ) تند خوی، زود خشم

اتشی مزاج

اتشی کردن

<hr> مترادف اتشین : ( آتشین ) آتشناک، آتشی، آذرگون، آذرین، داغ، سوزان، مشتعل

مترادف اتشین : ( آتشین ) آتشناک، آتشی، آذرگون، آذرین، داغ، سوزان، مشتعل

اتشین

<hr> برابر پارسی : زابیدن

اتصاف

<hr> مترادف اتصال : التصاق، الحاق، پیوستگی، پیوستن، پیوند، چسبیدگی، رسیدن، وصل <hr> متضاد اتصال : انفصال <hr> برابر پارسی : پیوستگی، پیوستن، پیوندیدن، چسبیدن، ناجدایی

مترادف اتصال : التصاق، الحاق، پیوستگی، پیوستن، پیوند، چسبیدگی، رسیدن، وصل متضاد اتصال : انفصال برابر پارسی : پیوستگی، پیوستن، پیوندیدن، چسبیدن، ناجدایی

اتصال

اتصال (برق و مکانیک)

<hr> برابر پارسی : پیوندانیدن

برابر پارسی : پیوندانیدن

اتصال دادن

اتصال زمین

اتصال زمین (برق)

اتصال موازی

اتصال چرخشی (مکانیک)

اتصال چرخشی(مکانیک)

اتصال کام و زبانه (نجاری)

اتصال کروی (مکانیک)

اتصال کروی(مکانیک)

اتصال یکطرفه

اتصالا

اتصالی

اتصالی (برق)

اتصالی کردن (برق)

<hr> مترادف اتفاق : ائتلاف، اتحاد، وحدت، هم آوازی، هم دستی، همدلی، همزبانی، هم سخنی، یکدلی، پیشامد، تصادف، تصادم، حادثه، رخداد، رویداد، سانحه، سرگذشت، عارضه، واقعه، وقوع، اجماع، تراضی، سازواری <hr> متضاد اتفاق : اختلاف، نفاق <hr> برابر پارسی : پیش آمد، پیامد، بختامد، پیشامد، همکاری، رخداد، رویداد، همدلی، همسویی

مترادف اتفاق : ائتلاف، اتحاد، وحدت، هم آوازی، هم دستی، همدلی، همزبانی، هم سخنی، یکدلی، پیشامد، تصادف، تصادم، حادثه، رخداد، رویداد، سانحه، سرگذشت، عارضه، واقعه، وقوع، اجماع، تراضی، سازواری متضاد اتفاق : اختلاف، نفاق برابر پارسی : پیش آمد، پیامد، بختامد، پیشامد، همکاری، رخداد، رویداد، همدلی، همسویی

اتفاق

اتفاق (عامیانه)

اتفاق آرائ

<hr> برابر پارسی : ( اتفاق آراء ) یکزبانی، همرایی، همخواستی

برابر پارسی : ( اتفاق آراء ) یکزبانی، همرایی، همخواستی

واژه های حرف "ا" - فارسی به انگلیسی