پیشنهاد کاربران

باریکی تکی

باریکیدن

<hr> مترادف باز : اسم نیز، هم، همچنین، گشاده، منبسط، گشوده، مفتوح، وا ، ازنو، دوباره، دایر، برقرار، برپا، سنقر، قوش، قلیا ، باج، باژ، خراج، جدا، روشن، منفصل، روباز، بی مانع، آزاد، فاصله دار، چا <hr> متضاد باز : بسته، اسید

مترادف باز : اسم نیز، هم، همچنین، گشاده، منبسط، گشوده، مفتوح، وا ، ازنو، دوباره، دایر، برقرار، برپا، سنقر، قوش، قلیا ، باج، باژ، خراج، جدا، روشن، منفصل، روباز، بی مانع، آزاد، فاصله دار، چا متضاد باز : بسته، اسید

باز

باز اجتماعی شدن

باز ارائی

باز ارایش

باز افتادن

باز اندیشی

باز انگاری

باز ای

باز بردن

باز تعریف

باز تولید اجتماعی

باز جان بخشیدن

باز جای فرستادن

باز خواندن

باز خواننده خط میخی

باز دادن پشت

باز داشتن دست

باز دست اوردن

باز دل گرفته

باز راندن

باز رسانیدن

باز رسد

باز سری

باز سفید

<hr> مترادف باز شدن : گشاده شدن، گشوده شدن، مفتوح شدن، وا شدن ، شکفته شدن، شکوفا شدن <hr> متضاد باز شدن : بسته شدن، پژمرده شدن، خشکیدن

مترادف باز شدن : گشاده شدن، گشوده شدن، مفتوح شدن، وا شدن ، شکفته شدن، شکوفا شدن متضاد باز شدن : بسته شدن، پژمرده شدن، خشکیدن

باز شدن

باز شدن بخت

باز شدن به قرار اصلی

باز شناختنی

باز شکاری

باز فروش برق

باز فعال

باز مانده هونها

باز می دارد

باز نداشتن

باز نشدن

باز نشده

باز نماند

باز نمایی

باز نمود

<hr> مترادف باز نمودن : تشریح کردن، توضیح دادن، شرح دادن، نشان دادن، بیان کردن، تبیین کردن، شناساندن، گزارش کردن

مترادف باز نمودن : تشریح کردن، توضیح دادن، شرح دادن، نشان دادن، بیان کردن، تبیین کردن، شناساندن، گزارش کردن

واژه های حرف "ب" - پیشنهاد کاربران