زخم بدخیم

زخم برداشتن

زخم بندی

زخم تازه

زخم حوادث

زخم خورده

زخم درای

زخم روزگار

زخم زدن

زخم سالک

زخم شمشیر

زخم عفونی شده

زخم عمیق

زخم معده

زخم ناسور

زخم پشت گوش

زخم پلنگ

زخم پپتیک

زخم چاقو

زخم چرکین

زخم کاری

زخم کهنه

زخماندن

زخماواز

زخمخور

<hr> مترادف زخمه : زخ، شکافه، مضراب

مترادف زخمه : زخ، شکافه، مضراب

زخمه

<hr> مترادف زخمی : افگار، جریح، جریحه دار، زخمدار، زخمناک، مجروح

مترادف زخمی : افگار، جریح، جریحه دار، زخمدار، زخمناک، مجروح

زخمی

زخمی شدن

زخمیدن

زخمین

زخود بینی

زد

<hr> مترادف زد و بند : بندوبست، تبانی، توطئه، دسیسه، ساخت وپاخت

مترادف زد و بند : بندوبست، تبانی، توطئه، دسیسه، ساخت وپاخت

زد و بند

زد و بند کردن

<hr> مترادف زد و خورد : برخورد، جدال، جنگ، دعوا، کشمکش، نزاع

مترادف زد و خورد : برخورد، جدال، جنگ، دعوا، کشمکش، نزاع

زد و خورد

زد و خورد شدید

زدارکامه

زدارکامگی

زدایی

<hr> مترادف زدن : نواختن، ضرب، ضربه، ضربت، دزدیدن، ربودن، قاپیدن، ضربان، کوفتن، شکار کردن، صید کردن، اتفاق افتادن، واقع شدن

مترادف زدن : نواختن، ضرب، ضربه، ضربت، دزدیدن، ربودن، قاپیدن، ضربان، کوفتن، شکار کردن، صید کردن، اتفاق افتادن، واقع شدن

واژه های حرف "ز" - پیشنهاد کاربران