طهوری

طوار

طوارق

طوارق افات

طواری

طواری دادرسی

<hr> مترادف طواف : تطوف، دورزنی، زیارت، طوف، گردش، گرد چیزی گشتن | دست فروش، دوره گرد، کاسب دوره گرد <hr> متضاد طواف : مغازه دار <hr> برابر پارسی : دوره گرد، دورچیزی گشتن، گِردگشتن

مترادف طواف : تطوف، دورزنی، زیارت، طوف، گردش، گرد چیزی گشتن | دست فروش، دوره گرد، کاسب دوره گرد متضاد طواف : مغازه دار برابر پارسی : دوره گرد، دورچیزی گشتن، گِردگشتن

طواف

<hr> مترادف طواف کردن : دور کعبه گشتن، زیارت کردن بقاع متبرکه، دورزن، چرخ زدن، دور گشتن

مترادف طواف کردن : دور کعبه گشتن، زیارت کردن بقاع متبرکه، دورزن، چرخ زدن، دور گشتن

طواف کردن

<hr> مترادف طوافی : دوره گردی، دست فروشی

مترادف طوافی : دوره گردی، دست فروشی

طوافی

طوافیدن

طوال

<hr> مترادف طوایف : طایفه ها، اقوام، تیره ها

مترادف طوایف : طایفه ها، اقوام، تیره ها

طوایف

طوایف بلوچطوایف بلوچ

طوایف بمپور

طوایف خلایق

طوایف دلفان

طوایف صناع

طوایف لر سلسله

طوایف وحوش

طوبا

<hr> مترادف طوبی : بهشت، پردیس، جنت، فردوس، خلد، نعیم ، خیر، سعادت، پاک، پاکیزه، نیکو، خوشبو، معطر ، خوشی، خوشا، پاک تر، پاکیزه تر <hr> متضاد طوبی : دوزخ، بدبو <hr> برابر پارسی : خوشی، شادی، درخت بهشتی

مترادف طوبی : بهشت، پردیس، جنت، فردوس، خلد، نعیم ، خیر، سعادت، پاک، پاکیزه، نیکو، خوشبو، معطر ، خوشی، خوشا، پاک تر، پاکیزه تر متضاد طوبی : دوزخ، بدبو برابر پارسی : خوشی، شادی، درخت بهشتی

طوبی

طوبی اصفهانی هاشم

طوبیقا

طوج

طود هایج

<hr> مترادف طور : کوه طور | گونه، شکل، جور، شق، طریق، قسم، نحو، نهج، وجه، رسم، روال، طریقه، شیوه، روش، متد، سبک، حالت، حال، چگونگی، کیفیت، هیئت <hr> برابر پارسی : تور، دام، سان

مترادف طور : کوه طور | گونه، شکل، جور، شق، طریق، قسم، نحو، نهج، وجه، رسم، روال، طریقه، شیوه، روش، متد، سبک، حالت، حال، چگونگی، کیفیت، هیئت برابر پارسی : تور، دام، سان

طور

طوراغای

طوران

طورسان

طوره

طورگیر

<hr> برابر پارسی : گونه ای

طوری

طوری که

طوس کلا

<hr> مترادف طوسی : منسوب به طوس، توسی، خاکستری، گوشه ای در دستگاه ماهور

مترادف طوسی : منسوب به طوس، توسی، خاکستری، گوشه ای در دستگاه ماهور

طوسی

<hr> برابر پارسی : توتی

طوطی

طوطی دریایی

طوطی وار

طوطی وار تکرار کردن

طوطیا

طوطییدن

<hr> مترادف طوع : اطاعت، پیروی، فرمانبری، فرمانبرداری، رغبت، میل <hr> متضاد طوع : کره

مترادف طوع : اطاعت، پیروی، فرمانبری، فرمانبرداری، رغبت، میل متضاد طوع : کره

طوع

<hr> مترادف طوعا : بارغبت، بامیل، رغبت آمیز <hr> متضاد طوعا : کرهاً، متنکر <hr> برابر پارسی : از میان جان

مترادف طوعا : بارغبت، بامیل، رغبت آمیز متضاد طوعا : کرهاً، متنکر برابر پارسی : از میان جان

طوعا

طوعا و کرها

طوعه

طوعیدن

طوف

<hr> مترادف طوفان : توفان، بادوبوران، تندباد، کولاک ، غوغا، هیاهو، سروصدا، سیل، سیلاب، بلا، مصیبت، کار فوق العاده، شاهکار <hr> متضاد طوفان : نسیم <hr> برابر پارسی : توفان، تندباد

مترادف طوفان : توفان، بادوبوران، تندباد، کولاک ، غوغا، هیاهو، سروصدا، سیل، سیلاب، بلا، مصیبت، کار فوق العاده، شاهکار متضاد طوفان : نسیم برابر پارسی : توفان، تندباد

واژه های حرف "ط" - پیشنهاد کاربران