گردی سفید که از سیب زمینی میگیرند

گردی و دستگاه

گردیا

<hr> مترادف گردیدن : حرکت کردن، راه پیمودن، گشتن، چرخ زدن، دورزدن، شدن، تحول یافتن، تغییریافتن

مترادف گردیدن : حرکت کردن، راه پیمودن، گشتن، چرخ زدن، دورزدن، شدن، تحول یافتن، تغییریافتن

گردیدن

گردیدن با سرعت

گردیدن و چرخیدن

گردیده

گردیده است

گردیوز

گردیگلان

<hr> مترادف گرز : چماق، عمود، کوپال، گرزه

مترادف گرز : چماق، عمود، کوپال، گرزه

گرز

گرز اهنی

گرز اهنی شش پر

گرز فریدون

گرزاسپه

گرزش

گرزفریدون در شاهنامه

گرزه

گرزه ورزه

گرزه گاوسر

گرزه گاومیش

گرزهء گاوسر

گرزونی

گرزک

گرزگ

گرزیدن

گرزین

گرس گرس

گرستن

گرسم

گرسمرگی

<hr> مترادف گرسنه : جایع، گشنه، ناشتا، قحطی زده <hr> متضاد گرسنه : سیر

مترادف گرسنه : جایع، گشنه، ناشتا، قحطی زده متضاد گرسنه : سیر

گرسنه

گرسنه خودمونی

گرسنهاندن

گرسنهیدن

گرسیو

گرسیوز

گرسیوز پسر پشنگ

گرشا

گرشاسب

گرشاسب نامه

گرشاسپ

گرشاه

گرشین

گرفت

<hr> مترادف گرفتار : اسیر، بازداشت، دربند، محبوس، دامنگیر، دچار، دستخوش، مبتلا، پرمشغله، غرق، مشغول، دلباخته، عاشق، برده، پای بند، مقید، صید، نخجیر <hr> متضاد گرفتار : آزاد، رها

مترادف گرفتار : اسیر، بازداشت، دربند، محبوس، دامنگیر، دچار، دستخوش، مبتلا، پرمشغله، غرق، مشغول، دلباخته، عاشق، برده، پای بند، مقید، صید، نخجیر متضاد گرفتار : آزاد، رها

گرفتار

گرفتار امدن

گرفتار بودن

پیشنهاد کاربران

واژه های حرف "گ" - پیشنهاد کاربران